یافتن پست: #آغوش

مهسا
مهسا
اگر انسان میتوانست جهالت را گردن بزند شاهد خوشبختی را در آغوش می گرفت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 21:25
+4
kiss
kiss
بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند ،هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 20:02
+4
سحر
سحر
چقــــــــــــــدر... کم تــــــــوقع شده ام... نه آغوشت را میـــــــــخواهم، نــــــــــه یک بوســــــــــــه ! نــــــــــه دیگر بودنت را ! همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...! مــــــرا به آرامش میرساند... حتی... اصطحکاک ســــــــــــایه هایمان..
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 19:17
+4
عسل ایرانی
عسل ایرانی
تا لبی بر لب من می لغزد

می کشم آه که کاش این او بود

کاش این لب که مرا می بوسد

لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 15:57
+4
zahra
zahra
خواب بودم

بالشی نرم درآغوشم گذاشتی و رفتی ...
برای جبران نبودنت
برای اینکه بی خواب نشوم بی تو
و ندانستی که یک نگاهت به صدآغوش می ارزید
بیدار شدم و در پی نگاهت....
آغوشم پربود و چشمانم خشکیده به در....
مهربانی هایت با دلم سازگار نیست...!
برگرد...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/21 - 16:54
+7
sasan pool
sasan pool
آغوش تو به غیر من به روی هیچ کی وا نکن/من و از این دلخوشی ها آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم/واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم
من و تو آغوشت بگیر/آغوشتو مقدس
بوسیدنت برای من /تولد یک نفس
چشمای مهربون تو /من و به آتیش میکشه
نوازش دستای تو/عادت ترکم نمیشه
فقط آغوش خودم دقه دقه هاتو جا بزار/به پای عشق من بمون هیچ کس جای من نیار
و...
آخرش هم رفت تو آغوش یک نفر دیگه{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 13:36
+1
zahra
zahra
درهمین حوالی هستند کسانی که تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمیتوانم بکشم اما امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/18 - 15:26
+6
مهسا
مهسا
خصلت آدما اینه که فراموش کارن اگه تو بری یکی دیگرو در آغوش دارن.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 19:45
+2
رضا
رضا
گرچه عمریست غریبانه فراموش توام

باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام

باورم نیست که بیگانه شدی با من و من

همچو یک خاطره کهنه فراموش توام


شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر


که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام

نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز


تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام

حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست

من پرستوی خزان دیده و خاموش توام
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 17:26
رضا
رضا
گرچه عمریست غریبانه فراموش توام

باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام

باورم نیست که بیگانه شدی با من و من

همچو یک خاطره کهنه فراموش توام


شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر


که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام

نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز


تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام

حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست

من پرستوی خزان دیده و خاموش توام
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 12:23
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ