kiss
بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند ،هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی ...
سحر
چقــــــــــــــدر... کم تــــــــوقع شده ام... نه آغوشت را میـــــــــخواهم، نــــــــــه یک بوســــــــــــه ! نــــــــــه دیگر بودنت را ! همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...! مــــــرا به آرامش میرساند... حتی... اصطحکاک ســــــــــــایه هایمان..
عسل ایرانی
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود..
zahra
خواب بودم
بالشی نرم درآغوشم گذاشتی و رفتی ...
برای جبران نبودنت
برای اینکه بی خواب نشوم بی تو
و ندانستی که یک نگاهت به صدآغوش می ارزید
بیدار شدم و در پی نگاهت....
آغوشم پربود و چشمانم خشکیده به در....
مهربانی هایت با دلم سازگار نیست...!
برگرد...
رضا
گرچه عمریست غریبانه فراموش توام
باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام
باورم نیست که بیگانه شدی با من و من
همچو یک خاطره کهنه فراموش توام
شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر
که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام
نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز
تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده و خاموش توام
رضا
گرچه عمریست غریبانه فراموش توام
باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام
باورم نیست که بیگانه شدی با من و من
همچو یک خاطره کهنه فراموش توام
شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر
که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام
نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز
تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده و خاموش توام