یافتن پست: #اتاق

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این فیلما که مادر پدرا قبل از رفتن تو اتاق بچه شون در می زنن اجازه می گیرن، اینا همش کلک سینماییه، جلوه های ویژه ست!
تو خونه ما تنها جائی که امنیت داری دسشوئیه :)) تو اتاقت که اصلا =))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:12
+5
AmirAli
AmirAli
از کسانی که تو کامپیوتر شون

فایلها رو با اسمهایی مثل hjkhkjkh ذخیره میکنن

توقع اتاق مرتب و جمع و جور نداشته باشید :) ))

دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 12:28
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دو هفته پیش مامانم رفته بود اصفهان دریغ از یه دونه گز یا پولکی که سوغاتی بیاره …
الان واسمون مهمون اومده مامانم خونه نبود زنگ زده میگه : چای دم کن بعد برو توی اتاق من توی کمد لباسام پشت چمدون سیاهه یه بالش آبیه اونو وردار …
زیرش یه ملافه سبزه اونو وردار
زیرش یه ساک قهوه ایه
توی ساک قهوه ایه یه ساک زرشکیه
توی ساک زرشکیه یه پلاستیک بنفشه
از توی اون یه بسته سوهان عسلی بردار بزار جلو مهمون تا من بیام جاشونو دوباره عوض کنم ؛ حواست باشه دست به گز و پولکی ها نزنی ها !!!
( و همچنان قیافه من که زل زده به دوربین )





دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 20:47
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO

وای ؛ باران باران


شیشه ی پنجره را بَاران شست.


از دل من اما ،


چه کسی نقش تو را خواهد شست؟


آسمان سربی رنگ ،


من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.


می پرد مرغ نگاهم تا دور



وای باران باران


پرمرغان نگاهم را شست.


«حمید مصدق»

دیدگاه  •   •   •  1392/09/11 - 09:11
+6
alireza
alireza
یه پسر 3روز خونه رفیقش بوده روز 4ام میره خرید برای رفیقش سر کوچه به یه دختر شماره میده وقتی میاد خونه متو میشه خواهر رفیقش بوده  بعد میره تو اتاق رفیقش میبینه داره عرق میخوره میگه من سر کوچه به یه دختر شماره دادم  الان فهمیدم خواهر تو  رفیقش پیک مشروبو میخوره میگه بسلامتی رفیقی که 3 روز خونه ما بود اما هنوز خواهر منو نمیشناسه.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/10 - 19:51
+5
-1
محمد
محمد
این روزها هم خوشحالم هم غمگین.....
نمیفهمم....
خودم هم حالم را نمیفهمم....
گاهی قند در دلم آب میشود و روحم به آسمان پر میکشد...
گاهی تنها دلم اتاقی میخواهد تاریک و سوت و کور...
که بنشینم گوشه کنارش و ثانیه به ثانیه ام را هم آغوش غم شوم
نمیدانم...
تنها چیزی که میدانم این است که این روزها دلم بچه میشود دمی میخندد
دمی میگرید و پا به زمین میکوبد
دمی بهانه های کودکانه میگیرد....
(دل کوچک من) آرام باش..... خودم هوایت را دارم....
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 17:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسرخالم رفته خواستگاری رفتن تو اتاق با هم حرف بزنن دختره میگه من قصد ازدواج ندارم پسر خالم کم نیاورد و گفت منم اومدم خونتون موز بخورم.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:34
+7
AmirAli
AmirAli
دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مسئله خاصی نیست

مسئله خاص از اونجا شروع میشه که : سوسکه ناپدید میشه … !!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 20:32
+4
AmirAli
AmirAli
من مطمئنم یه روز یخچال از من انتقام میگیره و هر نیم ساعت یه بار میاد در اتاقمو باز میکنه چند دقیقه بهم خیره میشه بعد دوباره درو میبنده !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 19:50
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چی بگم والا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت... شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
آره یادمه. شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:48
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ