یافتن پست: #اتاق

be to che???!!
be to che???!!

بعله ما اینیم....{-45-}

زن به شيطان گفت : آيا آن مرد خياط را مي بيني ؟ ميتواني


 بروي وسوسه اش كني كه همسرش را طلاق دهد ؟



شيطان گفت : آري و اين كار بسيار آسان است



پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي مي


 كرد او را وسوسه كند اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست


 داشت و اصلا به طلاق فكر هم نمي كرد



پس شيطان برگشت و به شكست خود در مقابل مرد خياط


 اعتراف كرد



سپس زن گفت : اكنون آنچه اتفاق مي افتد ببين و تماشا كن



زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت 
:


 


چند متري از اين پارچه ي زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به


 معشوقه اش هديه دهد پس خياط پارچه را به زن داد. سپس آن


 زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز كرد وآن زن


 به او گفت : اگر ممكن است ميخواهم وارد خانه تان شوم براي 


 اداي نماز ، و زن خياط گفت :بفرماييد،خوش آمديد



و آن زن پس از آنكه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق


 گذاشت بدون آنكه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج


 شد و هنگامي كه مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و


 فورا داستان آن زن و معشوقه ي پسرش را به ياد آورد و


 همسرش را همان موقع طلاق داد



سپس شيطان گفت : اكنون من به كيد و مكر زنان اعتراف مي
كنم


و آن زن گفت :كمي صبر كن



نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر


 بازگردانم؟؟؟!!!


شيطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟


آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت



همان پارچه ي زيبايي را كه ديروز از شما خريدم يكي ديگر


 ميخواهم براي اينكه ديروز رفتم به خانه ي يك زني محترم براي


 اداي نمازو آن پارچه را آنجا فراموش كردم و خجالت كشيدم


 دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم و اينجا مرد خياط رفت و از


 همسرش عذرخواهي كرد و او را برگرداند به خانه اش.



و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 14:45
+8
sahar
sahar
دوست داشتی چه نسبتی با من داشته باشی؟
1-دوست
2-غریبه
3-برادر / خواهر
4-همسایه
5-همسر
6-دوست دختر / پسر
7-فامیل
8-هم دانشگاهی
9-هم اتاقی
10- كلا خوشت نمیاد
11-فاب
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 01:20
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دقایقی پیش مامانم سراسیمه اومده تو اتاقم میگه :

یه بسته گوشت از فریزر كم شده تو برنداشتی ...؟

خب مادر من ...!!! من گربه ام ...؟

درنده ام ...؟

چی ام ...؟ که فکر کردی یه بسته گوشت خام یخ زده رو میتونم برداشته باشم ...!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/6 - 19:14
+4
محمد
محمد

ما يه مزيت خيلي خوبي که داريم اينه که



وقتي که بزرگ شديم ، و به مامان و بابا تبديل شديم



سر زده رفتيم تو اتاق بچمون و ديديم داره به صفحه دسکتاپ خيره ميشه



يکي ميکوبيم پس کلش



ميگيم کره سگ بيار بالا ببينم چي داشتي ميديدي ^.^
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 21:16
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شب خونه ی پسرخالم بودم داشتیم فیلم میدیدیم
خالم میاد تو اتاق منو میبینه
میگه : تویی؟
پ ن پ دزدم اومدم یه فیلم ببینم برم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 22:25
+5
AmirAli
AmirAli
بابام این ترم میگه یکمم درس بخونی بد نیستا !
گفتم تو درس می‌ بینی و من پیچشِ درس . . .
بابام ١٠ دقیقه سر تکون داد و اتاقو ترک کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 21:34
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه بار عاشق شده بودم رفتم تو اتاق درو رو خودم بستم بعداز یه ساعت صدام کردن که بیا شام بخور داره سرد میشه، گفتم :من دیگه هیچی نمیخورم ، میخوام بمیــــــــرم
گفتن : شام ماکارونیه ، ته دیگ سیب زمینی هم داره
كه خیلی دوس داری
... یــَعــنــی از ماکارونی بیشتر دوســتـش داشتی !؟

لـامصبـــــا نقطـــه ضعـــفِ منـــو پیـــدا کــــرده بـــودن

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 21:25
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دکتره از اتاق عمل میاد بیرون به بستگانش میگه:


خوشبختانه عمل موفقیت آمیزی بود!


میپرسن حال بابامون چطوره؟



میگه:اون که مرد!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تا حالا شده در اتاقت رو ببندی،چرآغآرو همـ خآموش كنی؟؟؟






بری پتورو بكشی رو سرتـــــ ،چشاتو اون زیر باز كنی،







صِـــدآی نفسآتو بشنوی








تیكــــ تآكـــ سآعت پـُتكــــ بشه تو مغزتــــ ؟؟؟



سیآهی ببینی تنهآیی ببینی،گریتـــــ بگیره...



ضجه بزنـــــ ـی هق هقآت رو قورت بدی ...



تآكسی نشنــــــوه صداشـــو



بعد بفهمی چقدر تنهآیی،چه قدربـ ــــی كسی...



بفهمی ،هیچی نیستی...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 19:41
+5
محمد
محمد

كنج اتاق نشسته ام...مى بارد...دلش را ميگويم...
داد مى كشد...خيلى پراست...دلش راميگويم...
ديشب كه بااوحرف ميزدم به اين رسيدم كه صدايم را نمى شنود...
امشب به اين نتيجه رسيدم كه صدايم راشنيد...
زارميزند...مثل ديشب من...اشك ميريزم مثل امشبش...
صدايم راشنيد...دلش ابرى بود...سياه وتيره...خدايم راميگويم...
تااو رادارم همه راپس ميزنم...تااوهست بى منت,به تو نيازى ندارم بامنت...
او همه كس من هست.....خدايم راميگويم...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:46
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ