یافتن پست: #اتاق

ساناز
ساناز

هنوز دانشمندان در مورد دخترایی که با عینک افتابی تو اتاق عکس میندازن به نتیجه خاصی نرسیدن


دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 11:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادر و پدر این دوقلوها هروقت که وارد اتاق کودکان شان می شدند با تخت های چسبیده آنها مواجه میشدند درحالیکه آنها دو تخت را با فاصله از یکدیگر قرار میدادند به همین منظور یک دوربین در اتاق گذاشتند تا متوجه اصل ماجرا بشوند و دیدند که دوقلوها برای اینکه نزدیک هم باشند این کار را می کردند!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 19:15
+4
nanaz
nanaz
یه وقنهایی که دلتنگ و تنهایی، وقتهایی که دوست داری گوشه اتاقت بشینی و زار بزنی... اما بخاطر حفظ ظاهر و پنهون کردن غم چشمات یه لبخند مصنوعی به لبات میچسبونی... اون وقتها سخت ترین لحظات زندگی بابا و مامانه.... کافیه دعای آخر نمازشونو بشنوی...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 18:06
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همین پیش پای شما سنش دو رقمی شده ها
بعد استاتوس گذاشته: چه عذابی کشیدم وقتی در آغوش او دیدمت !!!
من سنِ اون بودم عذاب نمی دونستم چیه که!
بادکنک باد می کردم یهو ولش میکردم بادش با فشار خالی میشد و از اینور اتاق میرفت اونور اتاق منم مثه اسب از ذوق شیهه می کشیدم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 22:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم می گیــرد گاهی
در فضای اتاقِ آبــــی
من ، عکس هایتـــ، و از ته دل آهــی
من و پرســـه زدن های شبانـــه ی مهتابی
من و سقـــوط یکـــ زن از پلــه های اضطراری
من هنوز منم ، تو دیگر شمایــــی....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 21:24
+2
nazli
nazli

یکی ازفانتزیام اینه که دکتربشم بعد تواتاق عمل هی به پرستاربگم پنس قیچی باند...یهو وسط کاری بگم مااااچ ببینم عکس العملش چیه


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 14:52
+3
nazli
nazli

برا اینکه مامانم نــره تو اتاقم و دست به کامپیوتر نـــزنه بهش گفتم کامپیوتر


وصله به اینترنت دست بزنی عکسات یهو تو اینترنت پخش میشه از اون موقع تا حال دیگه در اتاقمم


باز نکرده خخخ


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 14:49
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


قلب من


قالی خداست


تاروپودش از پر فرشته هاست


پهن کرده او دل مرا


در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب


برق می زند


قالی قشنگ و نو نوار من


از تلاش آفتاب


 


شب که می شود، خدا


روی قالی دلم


راه می رود


ذوق می کنم، گریه می کنم


اشک من ستاره می شود


هر ستاره ای به سمت ماه می رود


یک شبی حواس من نبود


ریخت روی قالی دلم


شیشه ای مرکّب سیاه


سال هاست مانده جای آن


جای لکه های اشتباه


 


ای خدا به من بگو


لکه های چرک مرده را کجا


خاک می کنند؟


از میان تاروپود قلب


جای جوهر گناه را چطور


پاک می کنند؟


آه


از این همه گناه و اشتباه


آه نام دیر تو است


آه بال می زند به سوی تو


کبوتر تو است


 


قلب من دوباره تند تند می زند


مثل اینکه باز هم خدا


روی قالی دلم، قدم گذاشته


در میان رشته های نازک دلم


نقش یک درخت و یک پرنده کاشته


قلب من چقدر قیمتی است


چون که قالی ظریف و دست باف اوست


این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است


هدهد است


می پرد به سوی قله های قاف دوست...^

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ...
دل من که به اندازه یک عشق است ...
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد ...
من تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها می برم ...
و تو می آیی ...
بالاخره می آیی ...
فقط کمی دیر کرده ای ، همین ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 21:29
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
وای، باران

…………باران

……..شیشهء پنجره را باران شست.

…..از دل من اما،

……………..چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ،

………من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

……………….وای، باران

…………………………..باران

………………………………پر مرغان نگاهم را شست.

خواب، رؤیای فراموشیهاست!

…………….خواب را دریابم

………………….که در آن دولت خاموشیهاست.

…………………………..با تو در خواب مرا لذت ناب هم ‌آغوشیهاست.

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می‌بینم،

و ندایی که به من می‌گوید:

………….“گرچه شب تاریک است

………………………..دل قوی دار،

………………………………سحر نزدیک است.”

دل من، در دل شب،

…………خواب پروانه شدن می‌بیند.

…………………………مـِهر در صبحدمان داس به دست

……………………………………….خرمن خواب مرا می چیند.

آسمانها آبی،

…….. پر مرغان صداقت آبی‌ست

…………………..دیده در آینهء صبح تو را می‌بیند.

از گریبان تو صبح صادق،

……………..می گشاید پر و بال.

تو گل سرخ منی

………..تو گل یاسمنی

…………………تو چنان شبنم پاک سحری؟

……………………………………………. نه

……………………………………………..از آن پاکتری.

……………….تو بهاری؟

……………………… نه

……………………….بهاران از توست.

……….از تو می گیرد وام،

………….هر بهار اینهمه زیبایی را.

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!

……………….کاروانهای فروماندهء خواب از چشمت بیرون کن!

بازکن پنجره را!

……تو اگر بازکنی پنجره را،

………………..من نشان خواهم داد

……………………………به تو زیبایی را.

بگذر از زیور و آراستگی

………….من تو را با خود، تا خانهء خود خواهم برد

………………….که در آن شوکت پیراستگی

…………………………….چه صفایی دارد

آری از سادگی‌‌اش،

…………..چون تراویدنِ مهتاب به شب

……………………………….مهر از آن می‌بارد.

باز کن پنجره را

……..من تو را خواهم برد

…………………به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش

………..که در آن مجلس جشن

…………………….صحبتی نیست ز دارایی‌ داماد و عروس

……………………..صحبت از سادگی و کودکی است

……………………..چهره‌ای نیست عبوس

کودک خواهر من

……….در شب جشن عروسی عروسکهایش می‌رقصد

کودک خواهر من

………..امپراتوری پر وسعت خود را هر روز

……………………………………..شوکتی می‌بخشد

کودک خواهر من

………نام تورا می‌داند

………نام تورا می‌خواند

………………………گل قاصد آیا با تو این قصهء خوش خواهد گفت؟

باز کن پنجره را

………..من تورا خواهم برد به سر رود خروشان حیات

……………………………….آب این رود به سر چشمه نمی‌گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

باز کن پنجره را

…………..صبح دمید!

و چه رویاهایی !

………….که تبه گشت و گذشت.

و چه پیوند صمیمیتها،

…………..که به آسانی یک رشته گسست.

چه امیدی، چه امید ؟

…………..چه نهالی که نشاندم من و بی‌بر گردید.

دل من می سوزد،

……که قناریها را پر بستند.

………..که پر پاک پرستوها را بشکستند.

و کبوترها را

……….آه، کبوترها را

………………و چه امید عظیمی به عبث انجامید
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 12:01
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ