یافتن پست: #احساس

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست رو بفهمه
بدون اینکه بخوای به زور بهش حالی کنی


دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:12
+3
*elnaz* *
*elnaz* *


این روزها سردم مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند مثل زمستان…



احساسم یخ زده



آرزوهایم  قندیل بسته



و امیدم زیر بهمنِ سرد دفن شده



نه به آمدنی دل خوشم



و نه از رفتنی غمگین…



این روزها پر از سکوتم



نه حوصله ی دوست داشتن دارم



نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد…



دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:09
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2
saeed
saeed
کاش من هم کسی را داشتم ........

که با بستن چشمانم .......

حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم .......

بوی نفسهایش را میشنیدم ........

کاش من هم کسی را داشتم .......

که حتی وقت نبودنم ....

عاشقم باشد ........

کاش .....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:09
+3
saeed
saeed

آنقدر مرا سرد کرد از خودش…از عشقش…که حالا بجای دل بستن یخ بسته ام


آهای… روی احساسم پانگذارید…لیزمیخورید…

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:04
+1
saeed
saeed
دلم برات تنگ شده
اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم...
به فاصله ها فكر نمی كنم...ميدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده...
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ...
ميتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...
چشمای بی قرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن...
حالا چطور بگم تنهام؟ چطور بگم تو نيستی؟

چطور بگم با من نيستی؟...
آره!خودت ميدونی... ميدونی كه هميشه با منی...
ميدونی كه تو،توی لحظه لحظه هاي من جاری هستی...
آخه...تو،توي قلب منی...آره!
تو قلب من...برای همينه كه هميشه با منی...
براي همينه كه حتی يه لحظه هم ازم دور نيستی...
براي همينه كه می تونم دوريت رو تحمل كنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم...
ديگه نميتونم تحمل كنم...
دستامو می ذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم...
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم... مست از عطرت.
صداي مهربونت رو میشنوم...و آخر همهء اينها...
به يه چيز ميرسم...به عشق و به تو...آره...به تو...
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم...
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم...
به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايی خالی نيست...
پر از ياد عشقه... پر از اشكهای گرم عاشقونه...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:31
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره یادش رفته کیبوردش رو فارسی کنه، استاتوس زده:
lk ]rnv pl hlv, c o, ffifi... ] rnvhdk[h o, fi
۱۵۰ تا هم لایک خورده
کامنت پسرها:
* خیلی زیبا گفتی مثل خودم فکر میکنی
* چقدر متن پر احساسی بود،
* من اولش مخالف بودم، اما فکر کرد دیدم حق با توئه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 18:54
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هـمه دنـیام شده چــشمات  تو شـــدی  سنگ صــبورم فاصله م  با تو یه رویاست فکر نکن  که از تو دورم هرجا باشی هرجا  باشم   تا   خود   روز     قیامت خواستن دستای گرمت   شده   تکرار    یه   عــــادت از  کجا   شروع   شدی  تو   از   دل  کدوم  ترانه که    شدی   تعبیر   خوابم   واسه   موندنم    بهانه با کدوم کلام و   واژه تو   شدی    معنای   احساس رنگ   آسمون    چشمات   از    تبار   شب   یـلداس نمی شه از  تــو جدا شـم هــمه   تــرس  مـن  همینه که یه روز  چشمای   خستم   رنگ   چشمات  و  نبینه بیا و همــیـشگی  بــاش   جــون پــناه خـستگی باش توی  این   قحطی   احساس    تو  دلیل   زندگی  باش

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 14:14
+3
behzadsadeghi
behzadsadeghi
به گمانم یادت پنجره ی احساسم را میکوبد چرا که در دلم هوای دلتنگی به پاست{-31-}{-60-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 02:31
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



فقط یکیو میخام باهاش برم کافه . . .

برم پارک . .با هم فدم بزنیم . . .

رباط هم بود , بود !!!

بی احساسیش شرف دارد به احساس بعضی ادمها .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 22:26
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ