یافتن پست: #احساس

مهسا
مهسا


احساس پسرا وقتی از باشگاه دارن میان{-33-}


4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 23:58
+10
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هـمه دنـیام شده چــشمات  تو شـــدی  سنگ صــبورم
فاصله م  با تو یه رویاست فکر نکن  که از تو دورم
هرجا باشی هرجا  باشم   تا   خود   روز     قیامت

خواستن دستای گرمت   شده   تکرار    یه   عــــادت

از  کجا   شروع   شدی  تو   از   دل  کدوم  ترانه
که    شدی   تعبیر   خوابم  
واسه   موندنم    بهانه
با کدوم کلام و   واژه تو   شدی    معنای   احساس
رنگ   آسمون    چشمات   از    تبار   شب   یـلداس
نمی شه از  تــو جدا شـم
هــمه   تــرس  مـن  همینه
که یه روز  چشمای   خستم   رنگ   چشمات  و  نبینه بیا
و همــیـشگی  بــاش   جــون پــناه خـستگی باش
توی  این   قحطی   احساس    تو  دلیل   زندگی  باش

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 22:41
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
آقا ﭘﺴﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ !...
ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ؟
... ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﺶ
بزنه... ﺑﺒﻮﺳﺘﺶ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ ...ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻥ
... ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩﻩ...ﮐﻠﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ...ﮐﻠﯽ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﺯﯾﺮﭘﺎﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ...
ﺁﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺮﻭﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ!
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ... ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻧﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ...
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮ... ﻗﻠﺒﺸﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﻣﯿﺎﺩ
ﺟﻠﻮ...
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﯿﺎ... ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ !...
ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﻬﻮﺗﺖ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺣﻮﺿﭽﻪ ﺯﻻﻝ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻣﯿﺸﻮﺭﯼ؟
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ؟
ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﻮﻥ ﻣﺴﺌﻮﻟﯽ...
ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ؟
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﻮﺽ
ﮐﺮﺩﯼ... ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺫﻫﻦ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ...ﻓﮑﺮﺷﻮ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺮﺩﯼ...
ﺁﺭﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ !...
ﭘﺲ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﻪ!
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺣﻮﺍﺳﺘﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ جمع کن..
8 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 19:41
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اون بار:

من نمی خواستم باشم

اما خودش از من خواست که باشم. خود خودش

احساس کردم فرق دارم



این بار:

من میخواستم باشم

اما او نخواست که من باشم. فقط من

احساس کردم فرق دارم



نتیجه گیری ریاضی:

یه اپسیلون بیشتر بعلاوه یه اپسیلون کمتر میشود صفر

به عبارت ساده تر: هیچ فرقی با هیچ کسی ندارم.

حالا شدم مثل همه



آخیش. راحت شدم...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 16:15
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن…
حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب، حتما میگه:
الان اومدم بکشمت… اَه لعنتی پتو داره نمیشه!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 16:12
+4
saman
saman
در CARLO

یکی بیاد به مامانم بگه من شکمو نیستم


فقط نسبت به غذاهای توی یخچال احساس مسئولیت میکنم

2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 16:02
+5
be to che???!!
be to che???!!
هميشه يك ذره حقيقت پشت هر"فقط يه شوخي بود" هست.
يك كم كنجكاوي پشت "همين طوري پرسيدم" هست.
قدري احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداري خرد پشت "چه ميدونم" هست.
و اندكي درد پشت "اشكالي نداره" هست.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:22
+6
be to che???!!
be to che???!!
قتي ديوانه وار دل تنگي هايم را پاره پاره ميكنم

وقتي حتي براي گريه كردن مجال نيست

وغرق در اشك هاي بي يايان  بي تو بودن مي شوم

وقتي آن كسي كه تمام مدت آرامش خاطرت بود دلش ميشكند

و كسي نيست كه آرامش را هديه به ذهن پريشانش كند

و ميان تمام اين شبهاي بي انتها

تنها تو هستي كه گاه گاهي بغض هايم را ميان كاغذ نقش مي زني

مي بيني باران مي بارد

و دلم تنگ شده براي بي بهانه خنديدن

دلم تنگ شده براي دستاني كه بوسيدنشان سرآغاز محبتي بي كران است

مي بيني؟

نفس به نفس لا به لاي نوشته هايم طلايي شدي

احساسم را ميان كلماتم مي بيني؟

چه ساده احساسم را ميان حروف بي جان عاشقانه هايم نوشتم

تنها براي اينكه اسم تو را تكرار كنم

كه تا شايد اين فاصله اي كه ميان من و تو است از ميان برود

اما نشد !!

من خودم را ، تمام عشقم را ، لا به لاي حروف  نوشتم

قلبم را

همه هستيم را

و همه احساسم ، لابه لاي اين واژه ها ، چه غريبانه جان دادند

چه بي شوق اين روزها مي گذرد و من هنوز مي نويسم

اما من هنوز كلمات را به مهماني عشق مي برم

ديگر واژه تحمل بي معناست

من ديگر توان نداشتن تو را ندارم

بي تو مي ميرم

خواهش مي كنم بمان و در قلبم ، در خاطراتم زندگي كن

تا يك عاشقانه آرام بسازيم ،

من و تو

تو ، تمام شب گريه هايم را پايان مي دهي

من ، باز هم فصل دوست داشتنت را مي خوانم

و تقديم مي كنم تمام اين دلنوشته هاي خيس را به تو

اين روزها بيش از هميشه بارانيم

و تو نيستي و من با خيالت چه صادقانه با تو بودن را حس ميكنم

حس بودنت شبها مرا در اغوش مي كشد و پر از آرامش مي شوم

 آرامشي كه هديه توست

خدايا فرشته زميني ات را در پناه آن مهرباني بي انتهايت حفظ كن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:19
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
درد علی دو گونه است: دردی كه از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس می كند و درد دیگر دردی است كه او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه كشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردی می گرییم كه از ابن ملجم در فرقش احساس می كند.
اما این درد علی نیست
دردی كه چنان روح بزرگی را به ناله آورده است ،تنهایی است كه ما آن را نمی شناسیم .باید این درد را بشناسیم نه آن درد را ، كه علی درد شمشیر را احساس نمی كند.
و ....ما
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:12
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شما رهبر ارکستر سمفونیک افکار و احساسات خویشید.
نباید گامهای خود را با صدای طبل و شیپور دیگران هماهنگ کنید
.
گوش به نوای درون خود بسپارید
. نواهایی که از درونتان بر میخیزد را هدایت کنید

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 13:11
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ