یافتن پست: #احساس

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گاهی در سرزمین های بی حاصل و لم یزرع ، گل هایی می رویند که تو نمی توانی مشابه شان را در هیچ کجای دنیا بیابی . دیدن این گل های بی نظیر و حیرت انگیز ، خالی از لطف نیست.
بی تردید در سرزمین بی حاصل احساس تو نیز گل های آگاهی و تجربه های باطنی نابی پیدا می شوند.
بگرد، و آن ها را پیدا کن و شکرشان را به جای بیاور.
به هستی اعتماد کن
و صبور باش.
برخیز!
نوبت عاشقی فرا رسیده است .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 10:31
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 00:26
+6
saman
saman
در CARLO
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

همه شب;

پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

و در مجادله ناکوک دل و عشق،

کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

تو میدانستی;

رویای شیرینم، یخیست

"هایش" کردی

چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 17:16
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
فلسفه شمشیر زنی
شمشیر زنی یگانگی دست و شمشیر است : وقتی این فلسفه حاصل شود حتی یک علف خشک شده هم قادر است یک سلاح کشنده باشد.
شمشیر زن وجود شمشیر را درون روح خود احساس میکند که اگر شمشیر هم نداشت بتواند با دست خالی دشمن را شکست بدهد .
شمشیر زن باید دست و روح را از شمشیر خالی کند و در این هنگام شمشیر زن به اوج آرامش میرسد و پیمان می بندد که کسی را نکشد و به بشریت آرامش ببخشد .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 15:11
+4
saman
saman

گل عشقت كه‌ می بویم به‌ یاد آن نگاه‌ خیس و نم ناكت

شوم، آشفته‌ و دیوانه‌ هردو نگاه‌ پاك و غم ناكت

تو كه‌ باد بهارانی بر این تن وز كه‌ می سوزد تنم در تب

كه‌ می سوزد دلم در آتش سینه‌

چنان شمعی بر افروزد میان آسمان شب

تو احساسات نوید عاشقی را دادو باراندی

دوچشم بی فروغم را

به‌ دشت خشك احساسم

فرا دادی كبوتر وار پروازی

به‌ اوج قله‌های درك و ادراكها ولی افسوس و صد افسوس

فنا گشتند همه‌ در اوج رویاها

كنون بار سفر بسته‌ و از تو دور خواهم شد

و چون گمگشته‌ ای در جاده‌ پایان رویاها پیشخواهم رفت

و چون تو بنگری از پشت این مه‌ غبار آلود خواهد دید

هنوز در حال رفتن هستم و اجباری به‌ رفتن بود

رفیقا پس دگر دیگر نگو جانا تو خود ویرانه‌ كردی

آشیان عشق و دوستی را.
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 14:43
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت وتو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم.در کتاب احساس واژ ه فاصله یک فاجعه معنا شده است. تو توانایی آن را داری که به این فاجعه پایان بخشی.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:24
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسیم
ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از "کاش می شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:21
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت
و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا
به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف
آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و
فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی
یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را
و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم.
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و
گریستم. نمی دانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در
پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب
داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، می دانست.
و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او
داروی درد توست.
بدون او تو غیرکاملی.
مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را
بشکنی که او بسیار شکننده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:01
+4
alireza
alireza




صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا.
هر چه صدایش زدیم جواب نداد …
رفتیم جلو سرش پر از ترکش شده بود.
جیبهایش را خالی کردیم یک کاغذ تویش پیدا کردیم که روش نوشته بود:

گناهان هفته:
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل؛
یکشنبه: زود تمام کردن نماز شب؛
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر یومیه؛
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن؛
چهارشنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن؛
پنج شنبه: پیش دستی فرمانده در سلام کردن؛
جمعه: تمام نکردن صلواتهای مخصوص جمعه.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 19:56
+16
alireza
alireza
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند.

*خدا را دوست دارم ، بخاطر اینكه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس دیگری حرف می زنم.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم از یكی دیگر پیشش گله كنم، بگویم كه .... .

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده.

*خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دا
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:27
+12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ