یافتن پست: #احساس

saman
saman
در CARLO
نه دیگر بغض در این گلو مانده ...

نه اشکی بر دل ...

نه غباری بر لب ...

بال هم نباشد ، می پرم تا آنجایی که ماه مرا می خواند ...

نمی دانم شاد یا غمگین ...

نه بادی می وزد اینجا ... نه باران می شناسم دیگر ...

برگ ها هم خشکشان زده از این سکوت طولانی ...

احساسم بی احساس شده است انگار ...

نبض ندارند رگهایم ...

نکند مرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:11
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...

مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...

مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...

مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...

مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد

نسیمی بود که وزید و رفت ...

مدت هاست دل تنگ بارانم ...

مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...

مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند

و باور کنند که خوبم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:58
+8
saman
saman
در CARLO
نميدونم از چي بنويسم….اصلا براي چي بنويسم..


فقط مي دونم وقتي مي نويسم خيلي حالم عوض ميشه..


احساس مي كنم يه سنگيني از رو دوشم برداشته ميشه..


چقدر شريعتي راست مي گفت:


احمق باش تا نفهمي و خوش باشي…


چقدر دوست دارم بنويسم و بنويسم و بنويسم…


اما نمي تونم....نميشه....چي بنويسم؟؟؟


چرا اين شده زندگيم؟؟


دارم غصه ي چي رو مي خورم؟؟؟


اي كاش مي دونستم....


اين روزا دلم بد جور مي خواد آدرس وبم و


عوض كنم....از بلاگفا برم..برم يه جايي كه


هيچ كس ندونه كجاست و اونجا فقط و فقط و فقط


واسه خودم بنويسم...تنهاي تنها....


ولي نمي تونم..بازم مثل هميشه نمي تونم..


اينبار منطق مي پذيره... دل مي گه نه...


يه جورايي ميشه آنچه كه دل نمي خواهد و منطق مي پذيرد..



اين وبلاگ واسه من شبيه يه كلبه است پر از خاطرات...


تلخ...شيرين...تلخ..شيرين...


هيچكدوم از مطالبشو بدون فكر ننوشتم...


ساعتها شايد روي هر كدوم از مطالبش فكر كردم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 11:41
+5
saman
saman
می بخشم کسانی را که هرچه خواستند با من ، با دلم و با احساسم کردند…

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند و من امروز به پایان خودم نزدیکم،

پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند….
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 11:12
+5
saqar
saqar
در CARLO
اگه عشق وجود داشت آدمها احساس تنهایی نمیکردن اگه عشق بود همه دنبال نیمه گمشده اشون نبودن عشق و عاشقی دوره اش تموم شده جاشو هوس و هوسبازی پرکرده آره عزیزم خیالت راهت امروزه روز تب تند آدمافقط برای تن توست نه احساست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:55
+7
sara
sara
هر گاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمیتوانی از را ببخشی بدان که اشکال از کوچکی روح توست نه از بزرگی گناه او{-29-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 11:48
+6
saman
saman
در CARLO
تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم


تکه تکه روزهای از دست رفته را


اما تو نبودی...


چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود


در تمام آن روزها


چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم


چقدر...


حالا تو هستی


جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای



در پیش


جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم


کجایی....


دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند


چقدر حرف برای گفتن با تو دارم


و چقدر واژه کم می آورم امروز برای



از تو نوشتن...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 09:25
+4
binam
binam
در CARLO
کاش میمرد این ساعت دلتنگی

و کاش نگاهم بدون تصور خاطراتت بسته میشد

نه غروب برایم معنی دارد نه طلوع

نه سکوت را میفهمم نه شلوغی را

کاش بمیرد این ساکن شدن

بمیرد این روزهای ساده و بی تو گذشتن

حتی مـــــــــــرد بودن را دیگر دوست ندارم

نه مرد نه زن دیگر هیچ چیز را دوست ندارم

سکوت کنم و دلم را ببندم روی تمام احساسات

که این خانه خراب از ابتدا هم خانه خراب بود





بی نام
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 22:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا شده دلت پر باشه و نتونی حرفی بزنی؟؟؟؟

نا خود آگاه اشکت جاری بشه ......

بدون اینکه احساس کنی ......

راست و حسینی بگو :

گریه ی کدوم سخت تره .......

1) مرد

2) زن

درد دلی داشتی خواستی بگی گوش میکنیم .......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:40
+4
saman
saman
در CARLO
آنقــدر مرا سرد کرد

از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام

آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..لیز می‌‌خوریــد

.

.

.

عجب جوش و خروشی بود عشقت / خراب باده نوشی بود عشقت

بهشتم را به سیبی داد بر باد / عجب آدم فروشی بود عشقت . . .

.

.

.

تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت

دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام

تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .

.

.

.

سوت پایان را بزن

من حریف هرزگی تو

و احمق بودن خودم نمی شوم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:56
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ