یافتن پست: #احساس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دقت کردین آدم وقتی همه سوالای امتحانو بلده ،
یه احساس دستپاچگی و هول شدن بهش دست میده ؟
اصن دستخط آدم از نستعلیق به میخی سومری تغییر حالت میده !
آدم دوست داره مثل قارچ خور از روی سوالا بپره
و سریع پاسخنامه رو ببره بکوبه تو صورت مراقب !
حالا هیبت نفر اول بلند شدن و برگه رو تحویل دادن بماند .. :)
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 20:33
+10
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چرا وقتی کنترل گم میشه همه فک میکنن زیر منه ؟
هی میگن پاشوو....
نه اینجوری نه کامل پاشووو... :|

نیس دیگه آقاجون! باشه احساس میکنم دیگه .. :(
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 20:20
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خاتون
از روزگارشون می گویند تنهاترین
از دردشان می گویند عاشق ترین
از احساسشون می گویند آبی ترین
ولی خواب تورا با لباس زیر می بینند نازک ترین
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 16:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى: اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنید( البقرة : 264)

وقتی می خواهی به یه نیازمندی کمک کنی سعی کن تو چشاش نگاه نکنی چون احساس می کنه داری ته مونده غرورشو میخری!!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 19:31
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
دست همیشه برای زدن نیست

کار دست همیشه مشت شدن نیست

دست که فقط برای این کار ها نیست

گاهی دست میبخشد

نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند

گاهی چشمها به سوی دست توست

دستت را دست کم نگیر
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 18:00
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دخترم می پرسد
بابا
عشق چیست؟
نه از احساسم میگویم
نه فلسفه میبافم
دخترم
این روزها
عشق
یک تختخواب است
یک تو
یک دیگری
و دیگر هیچ
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 16:31
+1
...::: M.E.H.D.I  :::...
...::: M.E.H.D.I :::...
پدر یعنی تپش در قلب خانه
پدر یعنی تسلط بر زمانه
پدر احساس خوب تکیه بر کوه
پدر یعنی تسلی بخش اندوه ......
روز پدر پیشاپیش مبارک
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 18:56
+8
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست خدااشک هایت را شمرده است وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد خدا در گوشت نجوا کرده است وقتی اوضاع رو به راه می شود و تو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است و سرلسر وجودت لبریز از شادی گشته است خدا به تو لبخند زده است به یاد داشته باش هر جا که هستی و با هر احساسی خدا می داند
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:48
+5
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،

وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،

وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...

و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم...

بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرم...........{-6-}
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:11
+1
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در عرض این سه سال ، سر تا سر آرزوهای من ، اشکها و اشکهای پنهانی من ،
بازیچه ی خنده ها ، محبتها و پایکوبی های ساختگی بود ....
در عرض این مدت هرگز فرصت اینکه چند دقیقه از ته دل به خاطر سیه
روزی خودم اشک بریزم نداشتم ....
تنها یکبار ، تقریبا شش ماه پیش بود که در کشمکش یک درد جانکاه
صمیمانه خندیدم ... اما ، بخدا ، مادر ، اگر بدانی این خنده تصادفی را
چقدر وحشیانه در لرزش لبانم شکستند ... آخ اگر بدانی ....
آری ، مادر جان شش ماه پیش در همان خانه ای که آشیانه حراج تدریجی
ناموس محتاج من بود ، صاحب فرزندی شدم ...
از چه پدری ؟ از چند پدر؟ اینها را هیچ نمی دانم ... اما آنچه مسلم بود ، خدا
برای نخستین بار بزرگترین نعمتها را – نعمت مادر بودن را به من ارزانی
کرد ...
شبی که دخترم به دنیا آمد تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد .... برای چند
ساعت همه دردها ، در به دریها ، گرفتاریها را فراموش کرده بودم ....
احساس می کردم زنی نجیبم و در خانه ای محقر و آبرومند برای شوهر
مهربانم طفلی زیبا به دنیا آورده ام ... وفردا صبح پدرش از دیدن او ....
ج
آخ مادر چه می گویم ؟! چه می خواهم بگویم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:29
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ