یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
n relationship with
.
.
.
.

ﻗﯿﺎﻓﺸﻮﻧﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎ
ﭘﺎﺷﻮ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ
ﺍﻭﻥ ﺗﯿﻐﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﺯﻣﯿﻦ :D:))
2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/23 - 12:26
+2
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد !
2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/23 - 10:49
+1
محمد
محمد

این روزها خسته تر از انم که بخواهم گله کنم از ادم هایی که خواسته یا ناخواسته دلم را شکستند…
نه پایی برای رفتن دارم نه دلی برای کندن…
آرام و بی صدا گم میشوم در تمام حرفهایی که نشنیده گرفته شد ، تمام اشکهایی که نادیده گرفته شد و تمام "منی " که از یادها رفت….
دنیایتان ارزانی خودتان …
من دیگر بازی نمی کنم.

دیدگاه  •   •   •  1393/02/22 - 12:54
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
به سلامتی دلت که شکست ولی دلی رو نشکست...
به سلامتی اشکات که دستم نمیرسه از اینجا پاکشــــــون کنم....
به سلامتی آدمایی که تو دنیای مجازی صد تا خاطر خواه دارن
ولی تو دنیای خودشون از همه تنها ترن...
9 دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 20:53
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر تو تاکسی به راننده میگه:میدان امام حسین رو بلدی
راننده:من خودم بچه امام حسینم
غضنفر اشکش درمیاد میگه: توعلی اصغری ؟چقدر بزرگ شدی
دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 20:27
+3
محمد
محمد
آدم گاهی تهی می شود…
خالی می شود…!

دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند….غُر بزند…

دلش می خواهد….زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد…

دلش می خواهد….زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود…

دلش می خواهد….برود….ولی نرسد….!!

دلش می خواهد….فقط به صدای باران گوش دهد…

دلش می خواهد….ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند…

دلش می خواهد….چشمانش را ببندد….به هیچ چیز فکر نکند..

دلش می خواهد….خودش را لوس کند…!

دلش یک آغوش اَمن می خواهد…!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 18:24
+2
محمد
محمد

مهربانی تاکی؟؟

بگذار سخت باشمو سرد

خورشید که تابید پنجره ببندمو تاریک...

باران که بارید چتر بگیرمو چکمه...

اشک که امد دستمالی بگیرمو خشک

او که رفــــــــــــــــــــت

نیشخندی بزنمو سوووووووووووت

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 18:14
+2
محمد
محمد

داشتم با پدرم جدول حل میکردم
که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه...

اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الف

یه دفعه پدرم گفت........

.

.

.

فهمیدم عزیزم میشه بابا

با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه

گفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد ...

تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم

میدونم میشه بابا ولی ...

اینجا نوشته چهار حرفی،

ولی تو که حرف نداری ...

عاااااشقتم باباجونم
1 دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 17:56
+3
محمد
محمد

من آخر هر جمله ناتمامم سه نقطه می گذارم ...

یک نقطه اش اشک است.

نقطه بعدی دردی که دلم را می سوزاند.

نقطه آخر زخمی می شود و بر جانم باقی می ماند.

آری این است داستان سه نقطه های من ...


دیدگاه  •   •   •  1393/02/20 - 13:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

سر میز شام به یادت می افتم ...
بغض میکنم ...
اشک در چشمانم حلقه می زند ...
همه با تعجب نگاهم می کنند ...
و من لبخند می زنم و می گویم :
چقدر داغ بود!!

دیدگاه  •   •   •  1393/02/19 - 20:06
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ