یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی دلـــــــم میخواد
وقتــــــــی بغض میکنم
خدا از آسمــــــــــــون به زمین بیاد
اشک هامـــــــــو پاک کنه
دستم رو بگیره و
بگه : اینجا آدمـــــا اذیتت میکنن ؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم :(:(
ولی حیف خدایی وجود نداره
2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعد از یه بحث طولانی ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﮔﻞ ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ !!!...
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ ...
ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ
ﭼﭙﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ !!!...
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ... گل ﺑﻮﺩ،،،
ﺍﺷﮑ شوق ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ؛ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﺑﺎﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﻤﻮ
ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل ﺑﻮﺩ!
(ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑماند؛ﺑرای ماندن هركاری میكند)
5 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:35
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ، میخواهم پا جای

پایت بگذارم و مواظبت باشم ، میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …

تو فقط برای منی !نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صحبت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،

از آروزی به تو رسیدن است ، از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو

عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …

شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لب اشک

شوق بریز من به کنارت آمده ام برای همیشه !می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم :

یکی بود ، یکی …

بی خیال …

خلاصه اش میشود

"دوستت دارم"






دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 17:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پیرزنه لخت میره جلوی شوهرش و میگه: حاجی، برات لباس عشق پوشیدم!

پیرمرده میگه: دستتون درد نکنه حاج‌خانم، ولی کاشکی اتوش می‌کردی!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 16:17
+4
محمد
محمد

گاهی قطره اشکی کوهی از گناه را میشوید...



اگر از جنس حسین باشد...

دیدگاه  •   •   •  1393/08/10 - 11:48
+7
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ
از ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ : "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟ ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !!

ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ....؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ...، خیانت نمیکنم...
دور نمیزنم.... وعده سر خرمن نمیدهم...دروغ نمیگویم..خیانت نمیکنم....

و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ...
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ..
برایش فداکاری خواهم کرد..ناراحت و نگرانش نمیکنم...غمخوارش میشوم...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ...، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ..اگر ترکت کرد ﭼﻪ...؟

اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" ﻧﻤﯿﺸﺪم..
1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/8 - 12:07
+9
sami
sami

مردها هم قلب دارند فقط صدایشان،


یواش تر از صدای قلب یک زن است!


مردها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!


اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگی قاب میکنند!


مرد که باشی...دوست داری؛


از نگاه یک زن مرد باشی؛


نه به خاطر زور بازوها!!

دیدگاه  •   •   •  1393/08/5 - 13:17
+5
sami
sami
بي حس شده ام از درد !
از بغــض !


فقط گاهـی

خـط ِ اشکی… میسـوزانـد صـورتـم را.


دیدگاه  •   •   •  1393/08/2 - 22:15
+4
sasan pool
sasan pool
ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺁﺳﯿﺎ ﺁﺳﯿﺎ !!ﻣﯿﮕﻢ ﺷﯿﺶ ﺗﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ52 ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ 10ﺩﻗﯿﻘﻪ 10 ﻧﻔﺮﻩ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻧﺎﯼ ﺗﯿﻢ ﻣﻠﯽ ﭼﻨﺪﺗﺎﺵ ﺍستقلالیﺑﻮﺩ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥﺗﯿﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯾﻨﺸﻮ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﮕﻮﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﺑﺠﺰ ﻧﺎﺻﺮﺣﺠﺎﺯﯼ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩﺀ ﺩﯾﮕﻪﺩﺍﺭﯾﻦ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺩﻭﭘﯿﻨﮓ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﻫﺎ ...ﺳﮑﻮﺕﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺗﺮﺍﻧﺴﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﯿﻤﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺭﻭﭘﺎﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ ﺁﺳﯿﺎﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ 4ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﯼ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ ﺗﻮ ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺖ 4ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺘﻐﻼﻝ ﺭﻭ ﺑﺮﺩ ﻭﺣﺘﯽ ﺩﺭﺑﯽ ﻫﺸﺘﻢ ﺳﺎﻝ504ﺑﺮ 1 ﺳﻮﺭﺍﺧﺘﻮﻥ ﮐﺮﺩ ...ﺳﮑﻮﺕﻣﯿﮑﻨﻪﻣﯿﮕﻢ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻧﮑﻨﯽ ... ﺑﺎﺯﻡ ﺳﮑﻮﺕﻣﯿﮑﻨﻪﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻦ ﻭ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺴﯽ ﺷﻮ .....ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺷﮏﻣﯿریزَه
1 دیدگاه  •   •   •  1393/07/23 - 23:45
+3
sonya
sonya
نميدانم چرا رفتی ...
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
...
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم



X
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:03
+6
صفحات: 5 6 7 8 9 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ