یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ شونصد ﺩﻫﻪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ،
ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯿﻢ ﺳﻨﺪﯼ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ . . .
ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﻥ : ﺍﻣﺸﻮ ﺷﻮ ﺷﻪ ﻟﯿﭙﮏ ﺭﯼ ﻫﯿﺮﻭﻧﻪ . . .
ﻟﯿﭙﮏ : ﻗﻄﺐ ﻧﻤﺎ
ﺭﯼ : ﺭﻭ
ﻫﻴﺮﻭﻧﻪ : ﻫﻴﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﮔﻮﻳﺶ ﺑﻮﺷﻬﺮﯼ، میشه ﺷﻤﺎﻝ
ﻳﻌﻨﻲ : ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺒﺸﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﺮﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎﻝ !
ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎﻝ ؟!
ﺷﺎﻋﺮ ﺗﻮﻱ ﻣﺼﺮﻉ ﺑﻌﺪی ﺩﻟﯿﻠﺶ و ﻣﻴﮕﻪ : ﻳﺎﺭﻡ برﺍﺯﺟﻮﻧﻪ !
ﻭ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺍﯾﻨﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﺯﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ !
ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ چند نفر ﻓکر ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﯿﮕﻪ: ” ﻟﯿﭙﮏ ﻟﯽ ﻟﯽ ﻟﻮﻧﻪ ” ؟
چه فلسفه‌ای داشته این سندی، اشک تو چشام جمع شد . . .
به این میگن؛ یه کار تحقیقاتی قوی !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 22:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از معضلات بچگیم این بود که
چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتون
که اشکاشون به دو طرف پرت میشد گریه کنم !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 15:02
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺩﺧﺘﺮﻩ پست گذاشته ساپورتم قرمزه 4 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ 687 ﺗﺎﮐاﻣﻨﺖ ﮔﺮفته یه سریاهم ﭘﺎﯼ ﭘﺴﺖ ﺟﻭﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺍﺷﮏ ﺷﻮﻕ ﺭﯾﺨﺘﻦ اونوختﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﻻﯾﮏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ
ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺩﺳﺘـتون ﻣﻨﻢ یه شلوارکردی صورتی پوشیدم ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻨﺎ نا ﺍﻣﯿﺪﻡ ﻧﮑﻨﯿﻦ !!



دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 16:50
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
من یاد گرفته ام وقتی بغض می کنم,وقتی اشک می ریزم,منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم!!!.وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم,مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم !.من یاد گرفته ام که اگر زمین می خورم,خودم برخیــــــــــزم!.من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت!.من یاد گرفته ام که همه رهگذرنــــــــد ,همـــــــــــه !!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 13:42
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
یه روز عدد 10 مهمونی میگیره همه عددارو دعوت میکنه 0,1,2,3,4,5,6,7,9 به جز عدد 8 چون از عدد 8 اصن خوشش نمی یومد. خلاصه شب مهمونی میرسه و عدد 10 میاد ببینه مهمونا چیزی کم ندارن که یهو چشمش میوفته میبینه عدد 8 داره وسط مهمونا میرقصه. میاد وسط و یکی میخوابونه زیر گوش 8 میگه کی تورو دعوت کرده؟مگه من نگفتم تو حق نداری بیای؟ عدد 8 همینطوری که اشک تو چشماش جمع شده بود با بغض عدد 10 رو بغل کرد و گفت:من صفرم دستمال بستم دوره کمرم واستون عربی برقصم...... @@ بیایید 'زود قضاوت نکنیم @@
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:04
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد داشتیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دختره با مامانش از جلوی مغازه ایزوگامی رد میشن، دختره میگه مامان من ازین لواشک متری ها میخوام.
.
مامانشم گفته بیا بریم دخترم، تو که تحصیلکرده هستی چرا؟؟؟؟ اینا غیر بهداشتیه!!!!!

همچین موجودات بامزه ای هستیم ما...!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 16:33
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه یه وقتایی زندگی قشنگ نیست اشکال نداره!
.
.
.
سعی کن به چیزای قشنگ نگاه کنی!!!
.
.
.
.
میخوای عکس منو داشته باش لازمت میشه... :|
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 16:25
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اگه یه روز مامان شدم

دختر داشتم

به دخترم میگم : ببین عزیزم

یه وقت اگه بزرگ شدی

اگه خوشگل شدی

اگه به سن ازدواج رسیدی

اگه دیدی چند نفر میخوانت

اونیو انتخاب نکنی که ماشینش خفنه ها
اونیو انتخاب نکنی که باباش پولداره ها
اونیو انتخاب نکنی که سرش شلوغه ها
اونیو انتخاب نکنی که میگه بیا خونمونا
اونیو انتخاب نکنی که همش اشکتو در میاره

اونیو انتخاب کن که قلبشو بهت هدیه میده
اونیو انتخاب کن که وقتی ناراحته سریع لباساشو میپوشه میره بیرون
اونیو انتخاب کن که وقتی ناراحته فقط اخم میکنه
اونیو انتخاب کن که مامانشو بهت نشون میده نه تخت خوابشو
اونی که شاید ساعت رولکس نخره واست،ادکلن گرون نخره واست، ولی تولدت دل تو دلش نیست
اونی که بلد نیست دروغ بگه ، اگه دروغم بگه انقدر ناشیه که زود میفهمی
یه وقت ولش نکنی بری با یه پولدارتر مامان جون

وقتی سرت غر میزنه وقتی به آرایشت گیر میده ول نکنی بری با یه بی غیرت بگی باهات آرامش ندارم
وقتی پولش تموم میشه عاشق حساب بانکیه اون یکی نشی
نگاه نکن با بیخیالی فوتبال میبینه،شاید میخواد چشای خستشو نبینی....

اونیو انتخاب کن که از بین همه میخواد فقط با تو باشه....
دخترک نازم ؛ برات بهترین آرزو میکنم
دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 22:32
+7
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ســـلامـــتـــی عشقم که یروزی بهم میگفت بدون تو نمیتونم . . .


بابغض بهم میگفت بری میمیرم ..


ولی روزی رسید که به من میگفت شما؟ به جا نمیارم .. .



ســـلامـــتـــی خودم که پاش موندم . . .


میرفتم بیرون تا ببینمش ولی ازدورکه میدیدمش انگارخیلی حالش خوب بود همونی که بهم میگفت واست میمیرم حالا واسه [!] دیگه میمرد . .


اشکام سرازیر میشدو میگفتم:متاسفم!!!


ســـلامـــتـــی عشقم که میگفت وقتی میبینمت دلم میلرزه ازته دل دوست دارم حالا وقتی مارو میبینه روشو برمیگردونه و میگه حالم ازش بهم میخوره .. .


ســـلامـــتـــی خودم که به خاطرش از همه گذشتم دوره همرو خط کشیدم بعد فهمیدم خودم خط خورده عشقمم. . . .


ســـلامـــتـــی عشقم که بهم خیانت کردولی فکرکرد ما گاویم نمیفهمیم


ســـلامـــتـــی خودم که عشقمو باعشقش میدیدم بغضم میترکید میگفتم هی فلانی کاش میتونستم فقط اندازه چند ثانیه کوچیک جات باشم. . .


عشقم دیگه سلامتیامون تموم شد


ســـلامـــتـــی عشقت که جامو گرفت. . .


دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 20:10
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

دست های تو


تمام دنیای من است


و من همین حالا



تمام دنیا را توی دست هایم دارم


من دیگر هرگز


دلتنگ اشک هایم نخواهم شد


تو مثل باد


تمام قاصدک هایم را


که به شاخه درخت گیر کرده بود


رها کردی...


دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 19:51
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ