یافتن پست: #امانت

aB'Bas S
aB'Bas S
به تركه ميگن : چي شد مامانت مرد ؟ ميگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…ميگن افتاد مرد ؟ ميگه:نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکست افتاد . بهش ميگن اون موقع مرد؟ميگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد . ميگن:خوب اين دفعه مرد ؟تركه ميگه:نه بعد افتاد رو سقف گاراژ،سقف خراب شد!بهش ميگن:حتماً اين دفعه مرد ؟ ميگه:بازم نمرد،ديديم داره کُلّ خونه خراب ميشه،با تفنگ زديمش
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 23:49
+6
ronak
ronak
دختر:بابا می تونم برم پیش دوستم درس بخونم؟

بابا : نه نمیشه برو اتاقت درس بخون.

دختر:چرا آخه بابا؟

پدر:واسه اینکه سالها پیش مامانت هم میومد پیش من درس بخونه !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 14:11
+2
alireza
alireza
ضدحال يعنی وقتی منتظر فيلم مورد علاقت هستی برق بره!
ضدحال يعنی بعد از کلی مصيبت که بابات برات موبايل ثبت نام کرده همه سيمکارتا بياد جز مال تو!
ضدحال يعنی يه جلسه سر کلاس نری فقط همون يه جلسه استاد حضور غياب کنه!
ضدحال يعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!
ضدحال يعنی يه هفته قبل از اينکه جشن تولد بگيری خاله مامانت فوت کنه!
ضدحال يعنی قبض تلفن بياد ....... تومن!
ضدحال يعنی بعد از کلی مخ زدن تو اينترنت همينکه بيای به نتيجه برسی اشتراکت تموم بشه !
ضدحال يعنی با.۹.۷۵ افتادن!
ضدحال يعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نياد!
ضدحال يعنی بعد اينکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰
ضدحال يعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پريز برق!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 13:44
+5
مهسا
مهسا
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن{-7-}{-25-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 20:59
+5
poria
poria
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن…
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 20:06
+5
sepideh
sepideh
تهوع‌ آور‌ترین سوالهای فامیلی کودکی:مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو مدرسه: معدلت چند شد؟ دانشجویی:درست کی تموم می‌شه؟ بعدر از درس:چرا ازدواج نمی‌کنی؟ یعد از ازدواج:چرا بچه دار نمیشین بعد از بچه:این بچه قیافه‌ش به کی رفته؟
3 دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 13:50
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
گرگه میره دم خونه شنگول و منگول، بچه ها میگن اومدی مارو بخوری؟ گره میگه پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم مامانتون نیست چیزی کم و کسر نداشته باشین
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 16:57
+1
ashkan
ashkan
دختر : بابا می­تونم برم پیش دوستم درس بخونم ؟ بابا : نه نمیشه . . . برو اتاقت درس بخون دختر : چرا آخه بابا ؟ پدر : واسه این که سالها پیش مامانت هم میومد پیش من درس بخونه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 00:13
+1
عسل ایرانی
عسل ایرانی
دقت كردين كتاباي امانتي به شدت چاي را به سمت خود جذب ميكنند؟
4 دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 17:17
+12
-1
gamer
gamer
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:58
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ