یافتن پست: #امانت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه 100 تا پریز هم خالی باشه مامانت برا جاروکشی موبایل تو رو از شارژ در میاره :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 22:49
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ :
ﺑﭽﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ﭼﯽ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯼ ? ! ﭘﺪﺭ :
ﻫﯿﭽﯽ ﭘﺴﺮﻡ , ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺟﺸﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺩﯾﺪﻣﺶ ،
ﭘﺮﭼﻢ ﺑﻨﻔﺶ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ , ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﻧﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ،
ﭘﺮﭼﻤﺘﻮﻧﻮ ﺑﺪﯾﻦ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ , ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ .. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ
ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺗﯿﻢ ﻣﻠﯽ ﺭﻓﺖ ﺟﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﯽ , ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ
ﺩﯾﺪﻡ , ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭘﺮﭼﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ , ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﻧﻢ
ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯿﺪ , ﭘﺮﭼﻤﺘﻮﻥ ﺑﺪﯾﻦ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ, ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ
ﺑﺎﺯﻡ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺣﺎﻻ
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺯ ﭘﺮﭼﻢ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ , ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 11:55
+5
roya
roya
در CARLO
دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

--------------

داشتم فکر میکردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که
مشت خدا از مشت ما بزرگتره!
دیدگاه  •   •   •  1392/02/31 - 13:14
+4
behzad
behzad
دختر که رسید به بیست ، هنوز وقت ازدواجش نیست!
دختر که رسید به بیست و یک، کم کم دور و برش بپلک!
دختر که رسید به بیست و دو ، دیگه دنبالش بدو!
دختر که رسید به بیست و سه، منتظر مهندسه!
دختر که رسید به بیست و چار، دست مامانت رو بگیر و بیار!
دختر که رسید به بیست و پنج، درست شده شبیه گنج!
دختر که رسید به بیست و شش، بیشتر بهش داری کشش!
دختر که رسید به بیست و هفت، یه وقت دیدی از کفت رفت!
دختر که رسید به بیست و هشت، نباید دنبال [!] دیگه ای گشت
دختر که رسید به بیست و نه، هنوز نگرفتیش بی عرضه تو ..؟!!
دختر که رسید به سی، شاید بهش برسی!
دختر که رسید به سی و یک، خر نمی شه با پول و چک!
دختر که رسید به سی و دو، به این راحتی ها نمی شه همسر تو!
دختر که رسید به سی وسه، دیگه دستت بهش نمی رسه!
دختر كه رسيد به سي و چهار،ديگه واسش شوهر نيار
چون اگر می خواست،‌ تا الان ازدواج کرده بود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 12:55
+15
saeed
saeed
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی
مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی
میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 16:19
+3
nahid
nahid
ليلي ، تشنه تر شد

ليلي گفت : امانتي ات زيادي داغ است . زيادي تند است.
خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد، امانتي ات را پس مي گيري؟
خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم، خاكسترت را پس مي گيرم.
ليلي گفت : كاش مادر مي شدم، مجنون بچه اش را بغل مي كرد.
خدا گفت: مادري بهانه عشق است، بهانه سوختن، تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي.
ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد ، ساده ، بي تاب، بي تب.
خدا گفت: اما من تب و تابم ، بي من ميميري...
ليلي گفت : پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من ، مرگ مجنون،
پايان قصه ام را عوض مي كني؟
خدا گفت: پايان قصه ات اشك است. اشك درياست،
دريا تشنگي است و من تشنگي ام، تشنگي و آب. پاياني از اين قشنگ تر بلدي؟
ليلي گريه كرد. ليلي تشنه تر شد.
خدا خنديد.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:28
+5
saeed
saeed
دختر:بابا می تونم برم پیش دوستم درس بخونم؟

بابا : نه نمیشه برو اتاقت درس بخون.

دختر:چرا آخه بابا؟

پدر:واسه اینکه سالها پیش مامانت هم میومد پیش من درس بخونه !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 16:18
+1
محمد
محمد
کلاهک هسته اى ، نابودی ۲۰۱۲، زلزله ،سیل و…
هیچکدام به اندازه ۳ عدد میس کال مامانت ، ترسناک نیست !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 15:51
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 02:40
+9
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
آدم به شش دلیل شانس آورده! چون حوا نمی تونسته بهش بگه:

1.من ادمت کردم
2.برو از شوهر مردم یاد بگیر
3.دیشب کجا بودی
4.پولاتو دادی مامانت
5.مامانم اینا
6.چرا به اون زنیکه نگاه کردی؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 22:36
+2
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ