یافتن پست: #امروز

*elnaz* *
*elnaz* *
از روزی به دنیا بی اعتماد شدم که کبریتی دستم را سوزاند که روش نوشته بود بی خطر!!! دوستت دارم های امروزی اکثرا پشتشون نوشته ساخت چین!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:31
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز خونه ی داییم اینا بودم،
تلفنشون زنگ زد.
پسرداییم که 5سالشه جواب داد؛بعدش زن داییمو صدا کرد گفت :
مامان ... بیا گودزیلاس!
گفتم : سروش این چه حرفیه؟ گودزیلا یعنی چی؟
میگه : مامانم گفته عمه هات زنگ زدن بگو : گودزیــلا !
اگه خاله هات بودن بگو : نازیـــلا !
میگم : خب حالا کی بود ؟

میگه : مامانت بود دیـــــگه ...!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:21
+3
roya
roya

حرف دلت رو امروز بزن !ء


اگر امروز گفتی ...ء


اسمش "حرف دل" است


اگر نگفتی ...ء


فردا می شود" درد " دلت...ء

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 14:37
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا !

همه ی خنده های تلخ امروزم را میدهم

یکی از گریه های شیرین کودکی ام را

پس بده...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:06
+1
be to che???!!
be to che???!!
پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد عابراني كه رد مي شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان كردند. سپس به او گفتند: "بايد ازت عكسبرداري بشه تا مطمئن بشيم جائي از بدنت آسيب ديدگي يا شكستگي نداشته باشه "
پيرمرد غمگين شد، گفت خيلي عجله دارد و نيازي به عكسبرداري نيست .
پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا مي روم و صبحانه را با او مي خورم. امروز به حد كافي دير شده نمي خواهم تاخير من بيشتر شود !
يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر مي دهيم تا منتظرت نماند .
پيرمرد با اندوه ! گفت : خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد . چيزي را متوجه نخواهد شد ! او حتي مرا هم نمي شناسد !
پرستار با حيرت گفت: وقتي كه نمي داند شما چه كسي هستيد، چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي رويد؟
پيرمرد با صدايي گرفته ، به آرامي گفت: اما من كه مي دانم او چه كسي است !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:42
+5
be to che???!!
be to che???!!
• ترم اول (ترم جو گيريدگي):
الو سلام ماماني. منم هوشنگ.
واي ماماني نمي دوني چقدر اينجا خوبه. دانشگاه فضاي خيلي نازيه. واي خدا خوابگاه رو بگو.
وقتي فكر مي كنم امشب روي تختي مي خوابم كه قبل از من يه عالمه از نخبه ها و دانشمنداي اين مملكت توش خوابيدن و جرقه اكتشافات علمي از همين مكان به سرشون زده؛ تنم مور مور ميشه...
راستي اينجا تو خوابگاه يه بوي مخصوصي مياد كه شبيه بوي خونه اصغر شيره اي همسايه بغليمونه.
دانشجوهاي سال هاي بالاتر ميگن اين بوي علم و دانشه!
لامصب اينقدر بوي علم و دانش توي فضا شديده كه آدم مدهوش ميشه!!!
پريشب يكي از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمويت بيمارستان!

 

 

• ترم دوم (ترم عاشق شدگي):
آه اي مريم. اي عشق من. همه زندگي من.!!!!!!!
مي خواهم درختي شوم و بر بالاي سرت سايه بيفكنم تا بر شاخسار من نغمه سرايي كني.!!!!!!
مي خواهمت با تمام وجود عزيزم.!!!!!
همه
پول و سرمايه من متعلق به توست.!!!!!!!
بدون تو اين دنيا رو نمي خوام. كي ميشه اين درس من تموم شه تا بيام باهات ازدواج كنم ...
امروز يك ساعت پشت پنجره كلاستون بودم و داشتم رخ زيبايت را كه همچون پروانه اي در كلاس مي درخشيدي تماشا مي كردم...

 

• ترم سوم (ترم افسردگي):
الو مامان سلام.
مريم منو ول كرد و گذاشت رفت!
مامان جون افسرده شدم آخه اولين عشقم بود حالا هم دارم ميميرم از غصه.
اي خدا بيا منو بكش و راحتم كن.
مامان من اين زندگي رو نمي خوام ...
ديگه خسته شدم از دنياي وانفسا

 

• ترم چهارم (ترم زرنگ شدگي):
الو سلام مهشيد جون خوبي عزيزم؟
منم پژمان! كجايي نفس؟ نيستي؟
دلم تنگ شده واست. گنجشك كوچولوي من. بيا ببينمت قربونت برم ...
مهشيد جون من پشت خطي دارم. مامانمه. بعداً بهت زنگ ميزنم ...
الو به به سلام چطوري ندا جون؟
آره بابا داشتم با مامانم صحبت مي كردم!
پيرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوي من حالت خوبه؟
به خدا منم دلم يه ذره شده واست.
باشه عزيزم فردا ساعت 11 پارك پشت دانشكده دارو...

 


• ترم پنجم (ترم مشروطه گي):
الو سلام استاد!
قربون بچه ات! دارم مشروط ميشم، 2 نمره بهم بده.
به خدا ديشب بابابم سكته كرد، مرد.
مامانم هم از غصه افتاد پاش شكست الان تو آي سي يو بستريه.
منم ضربه روحي خوردم شديد، دچار فراموشي شدم اصلاً شما رو هم يادم نمياد ...
اگه اين مورد مشروط پشروطه ما اوكي بشه قول ميدم جبران كنم ...


• ترم ششم (ترم ولخرجيدگي) :
الو مامان من خونه مي خوام!
راستي اون 50 تومني كه 3 روز پيش فرستادي تموم شد.
دوباره بفرست. خرج پروژه ام شد!!!




• ترم هفتم (ترم پاتوقيده گي):
خودتون ديگه سير تا پيازشو حدس بزنين ديگه ...




• ترم هشتم (ترم فارغ التحصيلگي):
الو سلام خانم.
واسه اين آگهي كه توي روزنامه داديد تماس گرفتم.
فرموده بوديد آبدارچي با
مدرك ليسانس و روابط عمومي بالا ...
اي واي بر من؛ كي ميره اينهمه راهــــو ...


! ! ! ! ! ! ! ! ! ! !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:29
+5
saman
saman
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است

هشیاری و مستیش همه عین نماز است


آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز


آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است


اسرار خرابات بجز مست نداند


هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟



تا مستی رندان خرابات بدیدم


دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است


خواهی که درون حرم عشق خرامی؟


در میکده بنشین که ره کعبه دراز است


هان! تا ننهی پای درین راه ببازی


زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است


از میکده‌ها ناله‌ی دلسوز برآمد


در زمزمه‌ی عشق ندانم که چه ساز است؟


در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست


محمود پریشان سر زلف ایاز است


زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت


جان همه مشتاقان در سوز و گداز است


چون بر در میخانه مرا بار ندادند


رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است


آواز ز میخانه برآمد که: عراقی



در باز تو خود را که در میکده باز است

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:30
+2
saman
saman

وه که بازم فلک انداخت به غوغای دگر



من به جای دگر افتادم و دل جای دگر



یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی



که من امروز دگر دارم و فردای دگر



گوییا تلخی جان کندن من خواست طبیب



که بجز صبر نفرمود مداوای دگر



پا نهم پیش که که نزدیک تو آیم لیکن



از تحیر نتوانم که نهم پای دگر



با من آن کرد به یکبار تماشای رخت



که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر



اگر این است پریشانی ذرات وجود



کاش هر ذره شود خاک به صحرای دگر

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:04
+2
saman
saman

گر به شمشير جفا پاره كني سينهء ما


همچنان مهر تو ورزد دل بي كينهء ما


رقم مهر و مه از سينه افلاك رود


نرود نقش خيال تو ز آئينهء ما


قطره اي بودي و دلها همه جوياي تو بود


شب چراغي شده يي باش بگنجينهء ما


جاي آنست كه خون سر زند از چشم حسود


بسكه پر شد دلش از كينهء ديرينهء ما


يارب اين نغمه كه پرداخت كه ابريشم عود


آتش انداخته در خرقهء پشمينهء ما


در صف طاعت اگر تيغ كشد غمزهء تو


خون بجيحون رود از مسجد آدينهء ما


بر نيايد نفس گرم «فغاني» امروز


در خمار است مگر از مي دوشينهء ما

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:02
+3
saman
saman


دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم





یا نمکدان کی دیده‌ست که من در شورم







هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست




هر چه امروز بگویم بکنم معذورم







بوی جان هر نفسی از لب من می آید




تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم







گر نهی  لب  بر لب من مست شوی




آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم







ساقیا آب درانداز مرا تا گردن




زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم







شب گه خواب از این خرقه برون می آیم




صبح بیدار شوم باز در او محشورم







هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح




هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم







گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن




ور نه پاره‌ست دلم پاره کن از ساطورم







باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد




ساقی آمد به خرابی تن معمورم







روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم




بی‌کمر چست میان بسته که گویی مورم







سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم




خم سر خویش گرفته‌ست که من رنجورم







ما همه پرده دریده طلب می رفته




می نشسته به بن خم که چه من مستورم







تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما




که دلت را ز جهان سرد کند کافورم







چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه




بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم







نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم




خالدین ابدا شد رقم منشورم







اگر آمیخته‌ام هم ز فرح ممزوجم




وگر آویخته‌ام هم رسن منصورم







جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند




جان موسی است روان در تن همچون طورم







هله خاموش که سرمست خموش اولیتر




من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم







شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است





من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 12:41
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ