یافتن پست: #امــــ

*elnaz* *
*elnaz* *
هیچکــــــــــــــــس نمیتواند یک شخص را تغــــــییر دهد

امـــــــــــــ ـــــــــا

یکــــــــــــــــــــ شخص میتواند دلیلی برای تغییر یک فرد باشـــــــــــــد ....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:05
+5
saman
saman
در CARLO
ﺑﻪ ﺁﻣﺮﯾﻜﺎﯾﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺳﻔﺮ ﻣﯿﻜﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟ ﻣﯿﮕﻪ
ﺭﻭﺑﺎﺕ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ
ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟
... ... ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯿﻜﺸﯿﻢ
ﺑﻪ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟ ﻣﯿﮕﻪ
ﺁﺷﭙﺰﯼ ﻣﯿﻜﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎﯾﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﮔﺎﻭﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﻜﻨﯿﻢ!
ﻭ ﺍﻣـــــــــــــ ــــــﺎ
ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻔﺮﯾﺤﺖ ﭼﯿﻪ ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﻮ فیسبوک
ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﯿﻢ..ﻻﯾﮏ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ، ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر
امـــــــا دلت میگیرد
وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند
جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 14:44
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

امــــــــان از روزی که یــــــــه ۲زاری ,
خـــودشو تــــراول فــــــــــرض کنـــــه !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 00:31
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سلام ، حال همه ما خوب است ، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
.
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
نه این دل ناماندگار بی درمان
! تا یادم نرفته است بنویسم ،
حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
.
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده ،
بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند
! بی پرده بگویمت ،
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من می دهد یادت می آید
رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان !
نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،

از نو برایت می نویسم حال همه ما خوب است امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 01:27
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بوی فـَـــراموشی گرفتــه اَم
رَنگــــِ تَنــــهایی
دلشــِکستــِگی
بُغــــض وَ خامــــوشی
چیــــزی نیستــــْ
تآریـــخ مَصـــرَفم گذشتـــه اَستــــْـ !!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:58
+4
roya
roya
در CARLO
یه وقتهایی . . .
بعضـــــــــــی ها. . .
بی صدا از زندگیت میروند. . .
بــــــــــــــــــــــــی خداحافظی. . .
با پـــــــــــــــای برهنه،روی نوک پـــــــــا. . .
پـــــــــــــــــــــــاورچین . . .
پـــــــــــــــــــــــــاورچین. . .
تا مبادا صدای تق تق کفشــــــــهایشان. . .
آگـــــــــاهت کند از رفتنشان. . .
و ایــــــــــن. . .
نهـــــــــــــایت . . .
نامــــــــــــــــــــــــــــردیست!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 14:10
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتـــــنت ...

چـــنان " قیامــــــتی " بــر پا کـــرد

کــه به قیـــــامت خــــدا طعـــنه زد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 16:14
+3
saqar
saqar



خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

آپلود عکس رایگان و دائمی








آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/05/3 - 19:46]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:41
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!
مکـــث میکنـــــم ...!
انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,
جـــــا گذاشتـــــه ام !
مثلــــــــــا"...
در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش 
در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/2 - 01:12
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ