یافتن پست: #اه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا دقت کردین اگه پسرای امروزی برن جبهه چی میشه؟؟؟
.
.
.
.
.
.
ﺍﺳﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻭ ﺗﻴﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮐﻦ
ﺧﺴﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻣﻬﺮﺍﻥ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻓﻮ ﺑﻤﺐ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮐﻦ
ﻧﻬﻬﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻣﺦ ﺧﻮﺍﻫﺮﺷﻮ ﺑﺰﻧﻢ
ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺸﺎﺑﺎﺭﻭ ﭘﺮ ﮐﻦ
ﺍﻭﻭﻭ ﮐﻲ ﻣﻴﺮﻩ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻫﻮ ﺗﻴﺮ ﺑﻴﺎﺭﻩ
ﻣﻬﺪﯼ ﺗﻔﻨﮓ ﭘﺮ ﮐﻦ
ﻣﮕﻪ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﻣﻮ ﺗﻤﻴﺰ ﻣﻴﮑﻨﻢ
ﻣﻤﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻳﻢ ﺧﻂ ﻣﻘﺪﻡ
ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﻦ ﺿﺪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻭ ﮊﻝ ﻣﻮﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ
ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﻴﺎﻡ !
دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 15:41
+3
maryam
maryam

رفتـــــــــی!! ­!!
ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ
وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت...
بیشتر از منــــ کسی طاقت کمـــ محلی هایت را ندارد..
رفتـــــــــی!! ­!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانمــ یکــ روز تُف می اندازی به رویـــــ تمام آن هایی که
به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادی...!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 15:18
+4
maryam
maryam

زن است دیگر ،
جوری عاشق می شود که حس می کنی هیچگاه از کنارت نمی رود....
اما وقتی می شکند
جوری می رود که حس می کنی هیچگاه عاشقت نبوده....!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 15:02
+4
maryam
maryam
ااعتراف میکنم مادخترا گاهی خودمونم نمیدونیم واسه چی قهرکردیم!
فقط حس میکنیم الان لازمه که قهرکنیم :|
ی همچین موجودات خاصی هستیم ما {-39-}
9 دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 11:20
+3
محمد
محمد

قــول بــده کــه خــواهــی آمــد

امــا هــرگــز نیـا!

اگــر بیــایــی

هــمه چیــز خــراب می شــود!

دیــگر نــمی تــوانــم

اینــگونــه بــا اشتــیاق

بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!

مــن خــو کــرده ام

بــه ایــن انتــظار

بــه ایــن پــرســه زدن هــا

در اسکــله و ایستــگاه!

اگــر بیــایــی

مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟


دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 10:28
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی وقتی می گویم

حالم خوبه


دوست دارم کسی در چشمانم نگاه کند و بگوید


راستشو بگو...

دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 23:13
+5
*elnaz* *
*elnaz* *

سگی پارس می کند



و ناگاه



پایم گیر می کند به فلسفه ی هگل



و تمام حرفهای عاشقانه ام



از چمدان پدری ام می ریزند بیرون



دستم را می گذارم بر اشک هایم



و دود بهمن آبی را می دهم بیرون



..



سگ پارس می کند و من می ترسم



از چشهمایش که نه !



از درد کنج چشم هایش



و تمام تنم که نه



تمام ته مانده ی تکه هایی از دلم می لرزند



..



می ایستم



پک بعدی را عمیق تر میزنم 



واژه هایم را تقسیم می کنم



و اشک هایم را پاک ..


دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 22:54
+5
maryam
maryam

گاهــی


هوس میکنم


در آغوشــت حـل شوم !



باهـمه ســردیت


هنــوز


برایم گرمتریـــن حــس دنیایـی …!


دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 22:31
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوم!
غذایم را سرد می خورم !
ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام !
لباسهایم دیگر به من نمی آیند، همه را قیچی می زنم !
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنم و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوم !
شبها علامت سوالهای فکرم را می شمرم تا خوابم ببرد !
تنهائی از من آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .






دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 22:29
+4
*elnaz* *
*elnaz* *

چه احساس غريبي ست




وقتي كه پر از گفتگويي،




پر از حرفي،




پر از شعري...




پر از فريادي...




اما ديگر هيچ حوصله اي،




حتي براي نوشتن هم نداري...



 



نه واژه اي براي بيان مي يابي...




نه محرمي براي گفتگو،




نه حنجره اي براي برآوردن ِ فريادي...



 



تنها مي ماني...!



 



مثل يك ماهي ِ تنهاي اسير در دل ِ تُنگ...




مثل يك شاپرك ِ زخمي و خسته و گنگ...



 



هوس ِ اقيانوس و هزاران گل مريم در دل داري!



 



خواب ِ درياي زلال، خواب گل هاي سپيد،




خواب ِ رهايي از بند، خواب پريدن در باد...




چه احساس هاي لطيفي، چه روياهاي قشنگي،



 



اما افسوس تمام ِ سهم تو از بيداري...




ميشود غم تنهايي و روزهاي تكراري...!



 



مات و مبهوت و غريب...




به روياهايت خيره مي ماني...




فقط نگاه ميكني...




فقط سكوت ميكني...




زل ميزني به ناكجا...




دوباره بغض ميكني...



 



دوباره سکوت


دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 22:25
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ