یافتن پست: #بابا

ashkan
ashkan
پیرمرده به زنش میگه بیا یاد قدیما کنیم:من تو پارک باهات قرار میزارم توبیا.
پیرمرد میره پارک یکی دوساعت طول میکشه زنش نمیاد.
میره خونه میبینه زنش داره گریه میکنه؟ میگه چی شده زنش میگه بابا نزاشت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 21:09
+7
-2
☺SAEED☻
☺SAEED☻
:D
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 16:41
+9
امید
امید
نامه ای به یک فاحشه - حتما بخونین ، جالبه

گفت ناز تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن میفروشی، برای لقمه نان! چه گناه كبیره ای…! میدانم كه
میدانی همه ترا پلید میدانند، من هم مانند همه ام
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر درسرزمین من و تو،زنی زنانگی اشرا بفروشد كه نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرونمی زند !! اما اگرهمان زن كلیه اش رابفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این ایثار است ! مگرهردو از یك تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟تن در برابر نان ننگ است.بفروش ! تنت را حراج كن… من در دیارم كسانی رادیدم كه دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیای شان
شرف ترا شكر كه اگر میفروشی از تن می فروشی نه ازدین
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میكنی،
نمازمیخوانی،
چهارشنبه ها نذرحرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعداز افطار كار میكنی،
محرم تعطیلی.من از آن میترسم كه روزی با ظاهری عالمانه،جمعه بازار دین خدا را براه
كنم،زهد را بساط كنم، غسل هم نكنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح
نروم،پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نكنم!فاحشه!!!… دعایم كن !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 16:34
+6
☺SAEED☻
☺SAEED☻
يارو ميره خواستگاري، از دختره خوشش نمياد، به باباي عروس ميگه : ما ميريم يه دور ميزنيم ، بر مي‌گرديم ، راستي تا ساعت چند بازيد
{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 14:44
+11
ronak
ronak
بابا عضله !! بابا هیکل !! بابا آرنولد !!! خوب آخه من به تو چی بگم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 11:49
+6
mohsen-p
mohsen-p
بابابزرگم 98 سالشه ، می گه : وصیت ناممو بنویسم ؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ بشین یه چشم انداز 20 ساله ی جامع بنویس برا آیندت ، قدر جوونیتم بدون
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 11:28
+4
benyamin
benyamin
برو حال ميكن مگو چيست حال ، كه سرمايه مجرديست حال ! (بابا طاهر مجرد){-21-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 01:06
poria
poria
غضنفر با یک سرهنگه سوار هواپیما می شن
غضنفر رو به سرهنگه می کنه میگه :
ببخشید شما گروهبانید ؟
سرهنگه میگه نه
غضنفر همین سوال رو چند بار می پرسه
آخر سرهنگه خسته میشه میگه :
بله بابا من گروهبانم
غضنفر میگه پس چرا لباس سرهنگارو پوشیدی ؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 00:20
+5
ashkan
ashkan
سه نفر ميرن دزدی ! صابخونه بيدار ميشه

و دزدا ميرن هر کدوم تو يه گونی قايم ميشن !

صابخونه مياد و به گونی اول لگد ميزنه…

صدای نون خشک در مياره !

به دومی لگد ميزنه … صدای گردو در مياره !

به گونی سوم لگد ميزنه … هيچ صدايی در نمياد …

دوباره محکم تر لگد ميزنه … باز صدا نميده !؟

دفعه سوم که لگد ميزنه یارو با عصبانيت مياد بيرون

ميگه : بابا … آرده ، آرد … آرد صدا نداره ! ميفهمی ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 22:44
+6
-1
ashkan
ashkan
غضنفر عينک دودی می زنه میره بيرون

پسرشو می بينه محکم می زنه زير گوشش

ميگه اين موقع شب بيرون چيکار می کردی ؟

بچش ميگه بابا شب نيست عينکتو بردار

غضنفر عينکشو بر می داره

دوباره می زنه زير گوش پسرش !

پسرش ميگه چرا می زنی ؟

ميگه از ديشب تا حالا اينجا چیکار می کردی ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 22:41
+7
-1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ