یافتن پست: #بابا

vahid
vahid
باباهه (حواسش نبود که کلاهش سرشه) به بچه اش ميگه برو کلاه من را بيار. بچه ميگه: کلاهت که رو سرته! باباهه ميگه: اه...پس... نمي خواد بري بياريش!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 22:27
+6
vahid
vahid
جاسم باباش میمیره، بهش میگن: مراسم میگیری؟ میگه: نه میریم مشهد!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 22:19
+4
vahid
vahid
یارو کفه دستش میخاره میگه پول داره میاد، گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن، کفه پاش میخاره میگه پول داره میره، کثیفی بابا جون کثیفی، برو حموم !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 22:05
+3
مهری بابایی
مهری بابایی
سلام. من مهری بابایی هستم، از اعضای جدید ... :)
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 20:33
+1
vahid
vahid
جاسم ساعتش خراب ميشه . باز ميکنه توشو ميبينه يه دونه مورچه مرده . با خودش ميگه : اي بابا ميگم آآآآآ راننده مرده !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:01
+1
vahid
vahid
بابا‎ ‎ما خرابتیم!
تازه هرکی از کنار ما ردمیشه میگه این خراب شده مال کیه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 00:52
ebrahim
ebrahim
بابام حسرت زمان باباش را می خورد، منم حسرت زمان بابام رو می خورم، اما اگه پسر من بخواد حسرت زمان منو بخوره همچین با پشت دست میزنم تو دهنش که نفهمه از کجا خورده!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 00:40
عسل ایرانی
عسل ایرانی
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
... ... دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
...
*
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد
به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟
*
چرا به من کسی چیزی نگفته بود
و بی امان گریه میکرد
پرستار: شوخی کردم بابا !
رفته توالت الان میآد!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 20:52
+8
mina_z
mina_z
یه قبر کن داشته یه مرده را خاک می کرده که یهو مرده زنده میشه و همه فرار می کنن. بعد از چند لحظه داد می زنه: بابا نترسید، بیاید با بیل زدم کشتمش
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 20:48
+5
masoud
masoud
دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم ! (برگي از رمان حيف نون)
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 18:42
+10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ