یافتن پست: #بازی

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
داشتم درس میخوندم برادرزادم اومده پیشم میگه:عمه باید باهام بازی کنی. بهش میگم:قربونت برم برو ببین مامانجون نهار چی درست کرده.میگه:داری میفرستیم دنبال نخود سیاه؟؟؟؟؟؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ دارم میفرستمت دنبال کنسرو نخود فرنگی آخه نیس خیلی خوشمزس
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 00:36
مهسا
مهسا
سنگ،کاغذ،قیچی کدام باشم از تو برده ام دنیا؟ سنگ باشم؟ یا قیچی؟ بشکنم یا جدا کنم کاغذ باشم که تو بنویسی و من اجرا کنم؟ آخ دنیا...آه دنیا... با من هم بازی نشو
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 23:35
+4
sasan pool
sasan pool
یک مرد مجرد برای هضم دلتنگی هاش گریه نمی کنه . . . . . . . . . . .. . . میره میشینه PES 2012 بازی میکنه‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 22:39
ronak
ronak
سلام اینجا برف اومده، صاحب الاغم منو برده برف بازی ... آی لاو یو pmc
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 21:36
+1
ali
ali
کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 20:36
+2
gamer
gamer
بابایی...جونم؟بابایی رو چتوری مینویسن؟-برو دفترت رو بیار...اینجوری مینویسن.من رو چتوری مینویسن؟-اینجوری...میخای چیکار؟حالا دوست دارم رو چتوری مینویسن؟-اینجوری.بسه دیگه بزار کارمو بکنم...بابایی...-بابایی و درد.برو بازی کن ولم کن دیگه.باشه ولی بگو قد یه دنیا رو چطوری مینویسن؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 19:53
gamer
gamer
تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 19:35
رضا
رضا
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 17:41
+1
elahe
elahe
احساس میکنم بد بازی را باختم حواست هست من یارت بودم نه حریفت
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 14:06
+1
elahe
elahe
هر روز تنگ غروب تو سربازی صفا داره لب مرز تیر اندازی تا چهل چراغ پادگان روشن میشه سر دیگ عدسی غوغا میشه توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس بخورم ، نخورم گرسنه می مونم قدر آش ننم رو حالا می دونم {-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 15:32
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ