AmirAli
ﯾﻪ نﻔﺮ ازم ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺶ ؟؟؟ ﻫﺰار
ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮه اوﻣﺪ ﺟﻠﻮی ﭼﺸﻤﻢ اﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ زدم وﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ……..
♥ نگار ♥
یک چشمش اشک بود، یک چشمش خون
یک ماه بود که بخاطر نداشتن ماشین شاسی بلند با شوهرش قهر بود.
از پنجره اتاق بیرون را نگاه کرد
زنی با هیجان برای شوهرش دست تکان داد و با سرعت به سمت او رفت.
هردو با شادی به هم لبخند زدند و سوار موتور شدند و رفتند.
EHSAN
اسب ها شیهه نمیکشند آفتاب نمی تابد دلها نمی تپند چشمان غمگین زینب دیگر لبخند برادر را نمی بیند....
hamed noori
دختره پست گذاشته
دلم برای یک نفر تنگ است
نه میدانم نامش چیست و نه میدانم چه می کند
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم
لبخندش را هم ندیده ام
فقط میدانم که باید باشد ولی نیست
خب مستقیم بگو یکی بیاد منو بگیره ، من شوهر میخوام