یافتن پست: #برس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به امید روزی که اینقد علم پیشرفت کنه که وقتی زنگ درو میزنن،دستتو بزاری تو دماغت در باز شه.
والا...دو کیلومتر باید بری،تا به آیفون برسی...خوب عزیز من اگه میخواستم این همه بدوم تا الان 5تا مدال دومیدانی جهانی داشتم...
مسئولین رسیدگی کنن...پلیییییز
دیدگاه  •   •   •  1394/06/10 - 20:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پـــایـــــان مــــــنــ❤ــــــــ
░▒یه اتوبان شلوغ░▒
۞۞۞۞. ۞دوتاماشین۞
☺☻ منو پایه خل بازیام☺☻
▓▓▓▓گاز▓▓▓▓
♀♂دنده 5،4،3،2،1♀♂
❣❣بین ماشینا❣❣
☈سرعت☈
☠جنون☠
⇶یه اشتباه ⇶
♰برخورد♰
☽ صدا☾
♨دود♨
ஐآتیشஐ
خونـــ ــــــ
پـــــُــــــــلیس
◎آمبولانس◎
بیمارستان
≾ اطاق عمل≿
شــــــوک
━ღ━خَط صاف━ღ━
شــــــــــوک
━━━یه خط صاف━━━
یه بوق مُمتَدد.......
✮یه ملافه ی سفید✮
♕سردخونه♕
☜قبرستون☞
ســـــ✄ـــــَرخاک...
☜صِدا... ☞
✘اشک...✘
✓جیغ✓
✔✘✔گریه...✔✘✔
ツپایه ی خل بازیام،اینبار بدون من...ツツ
◇◆◇و من،زیر خاک،تنها...◇◆◇
●●●پایان من....!●●●
دیدگاه  •   •   •  1394/04/2 - 11:26
+1
محمد
محمد

کوله بارت بر بند....

شاید این چند سحر فرصت آخر باشد...

که به مقصد برسیم...

شناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم!!

دیدگاه  •   •   •  1394/03/31 - 04:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختر بآس
توو اوج گریه هاش
وقتی دلش از آقاشون شکسته بگه ..
خدایا زودتر ما رو به هم برسون ..
تا بتونم حسابی گازش بگیرم
دلم خنک شه ..
دیدگاه  •   •   •  1394/03/30 - 18:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آقا من منحرفم یا واقعا وقتی اون پسره گفت
طبقه دوم خالی بود و ما دوتا اونجا بودیم,علیخانی خندید؟؟!؟!
خاک برسری هم خودتی به من چه,دیدم خندید که میگم!!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/03/30 - 12:18
محمد
محمد
در این هیاهوی خلق
که پُتک بر آرامش ات میزند

دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی

دست خودم را بگیرم

برویم صحبت کنان

تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی

نفرین به اجتماع

که نمی گذارد صدا به صدا برسد

دیدگاه  •   •   •  1394/03/18 - 01:15
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زمان ما ،

وقتی بعد از صد سال به کسی می گفتیم : " مواظب خودت باش ! "

یعنی عاشقش بودیم . . . دوستش داشتیم . . .

برایمان مهم بود . . .

و او نیز می فهمید ذره ذره احساسمان را !

امروز . . .

همه می گویند بی یکدیگر می میرند !

اما . . . یک دقیقه بعد حیاتی دوباره می یابند

با هر کسی که از راه برسد ! ! !


میلاد تهرانی
دیدگاه  •   •   •  1394/03/15 - 20:47
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامتی اون دختری ک موقع عقد به جای اینکه بگه با اجازه بزرگترا گفت:

با اجازه ی عشقم ک نذاشتن بهش برسم…
.
.
.
.
.
بعد چشمتون روز بد نبینه دوماد چنان کوبید تو صورتش که صدا آب هویج داد

عقدشم نکرد . . <img src=(" title=":((" />(

مادرشوهر و خواهرشوهرشم گیساشو کندن چون جلو فامیلا آبروشون رفته بود ...

و اما بابای عروس با کمربند افتاد به جونش تا جایی که جا داشت زد سیاه و کبودش کرد . . .o_0

الانم طفلک ترشیده هیچکسم نمیاد بگیرش !

باباشم نمیذاره از خونه بره بیرون !

عشقشم الان دوتا بچه داره و زنشم خیلی دوس داره !! :)))
دیدگاه  •   •   •  1394/03/15 - 20:43
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لازم نیست فقط مخصوص قشر خاصی باشه
جذابیتش برای سن و سالی باشه
برا جلب توجه دست رو جای حساسی باشه
کار من نیست من بیشترم
با سلیقه ی هرکس اختلافی داشته باشه
با عقیده های شخصی بخواد شاخ به شاخ شه
پُره فحش و حرفایی ناسزایی باشه
کار من نیست من بیشترم
یچیزی اختراع شه که نه سیاسی و نه احساسی و نه اجتماعی باشه
بدون اینکه اسم هیچ غذایی باشه
باعث شه یه جایی یه اشتهایی وا شه
یه دوایی باشه خوابیده بیدار شه پاشه
هرکسی برا خودش کس خاصی باشه
یه قهرمانی باشه
که تنها هدفش تو زندگی اینه که رکوردش خودش جا به جا شه
با این رشته کلید شاید یه درایی وا شه
هزارتا قصه بی اینکه داستانی باشه
یه طرز فکر پُر و بی اعتراضی باشه
جا خبرنگاری چیز خبرسازی باشه
چرا توشب از تاریکی قصه هایی باشه
خوبه تو این قصه یه چراغی باشه
تو زیرزمینش پله هایی واشه
واقعیت تلخه تو قصه عشق و حالی باشه
بدون ایهام و قافیه ی خاصی باشه
همچین چیزی باید خیلی لوس و عادی باشه
شایدم یه درصد یه کار استثنایی شد
میگفتن نمیشه ، نمی شد
دیدگاه  •   •   •  1394/03/10 - 21:39
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




عکسای خاک برسری:))
دیدگاه  •   •   •  1394/03/8 - 13:49
+2
صفحات: 1 2 3 4 5 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ