یافتن پست: #بزرگ

*elnaz* *
*elnaz* *
من الان کجام؟
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 23:52
+4
mehrshad kabiri
mehrshad kabiri
وقتی دلم خسته می‌شود،
دوست را صدا می‌زنم
و به خدایی که بزرگ است، می‌سپارم‌اش...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 23:03
+5
☺SAEED☻
☺SAEED☻
دیدین این دخترا حتی یه ماه ازت بزرگتر باشن همشون میگن "آخی نازی خیلی کوچولویی که"
Oo
اینجاست که میخوام مغذشونو با شات گان بپاچونم تو دیوار :}
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:10
+8
maryam
maryam
در پی اختلاف نظر در مورد اینکه شب چهارشنبه سوری 22 است یا 29. روز 22 اسفند یوم الشک و از 22 تا 29 اسفند هفته ی وحشت اعلام شد{-7-}
15 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 20:06
+6
maryam
maryam
زندگی مثل شطرنج میمونه ، البته تو که بچه ای برو منج بازی کن !
6 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 19:47
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم
[!] آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
27 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 19:10
+7
reza
reza
لطافت و سرسختی را به روش آب بیاموزید


دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...

اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،

فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه

امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...

آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.

اما آب.... راه خود را به سمت دريا می يابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.

گاهی لازم است كوتاه بيايی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوزي که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 16:04
+4
reza
reza
آهاي ... دخترك برگشت ،
چه بزرگ شده بود . پس كبريتهايت كو ؟
پوزخندي زد.گونه اش آتش بود سرخ، زرد.
ميخواهم امشب با كبريتهاي تو شهر را به آتش بكشم!
دخترك نگاهي انداخت تنم لرزيد...
كبريتهايم را نخريدند سالهاست تـــــــــــَـــــــن مي فروشم ......
ميخري؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:54
+6
ramin
ramin
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 01:14
+6
Ali
Ali
وقتی به دنیا آمدم پدرم 30 سالش بود یعنی 30 برابر سن من وقتی 2 سالم شد پدرم32 ساله بود یعنی16 برابر من وقتی 3 سالم شد پدرم 33 ساله بود یعنی11 برابر سن من وقتی 5 سالم شد پدرم 35 ساله بود یعنی 7 برابر سن من وقتی 10سالم شد پدرم 40 ساله بود یعنی4 بابر سن من وقتی 15 سالم شد پدرم 45ساله بود یعنی 3 برابر سن من بی خیال دیگه ادامه نمیدم میترسم از پدرم بزرگتر شوم.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 23:19
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ