یافتن پست: #بزرگ

xroyal54
xroyal54



گروه اينترنتي پرشين استار | www.Persian-Star.org

شايد ما به سرعت از بچگيمون دور شديم

كوچيك كه بوديم چه دلهاي بزرگي داشتيم؛
حالا كه بزرگيم با چه دلهاي كوچيكي
كاش دلامون به بزرگي بچگي بود

كاش براي حرف زدن نيازي به صحبت كردن نداشتيم
كاش براي حرف زدن فقط نگاه كافي بود
كاش قلب ها در چهره بود



حالا اگر فرياد هم بزنيم كسي نمي فهمه و ما به همين سكوت دل خوش كرده ايم
اما يك سكوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
سكوتي رو كه يك نفر بفهمه بهتر از هزار فرياديست كه هيچ كس نفهمه
سكوتي كه سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هايي كه گفتنش يك درد و نگفتنش هزاران درد داره

دنيا رو ببين !
بچه بوديم بارون هميشه از آسمون مي اومد؛
حالا بارون از چشمامون مياد!



بچه بوديم همه چشم هاي خيسمون رو مي ديدند؛
بزرگ شديم هيچ كس نمي بينه

بچه بوديم توي جمع گريه مي كرديم؛
بزرگ شديم توي خلوت



بچه بوديم راحت دلمون نمي شكست؛
بزرگ شديم خيلي آسون دلمون مي شكنه

بچه بوديم آرزومون بزرگ شدن بود؛
بزرگ كه شديم حسرت برگشتن به بچگي رو داريم

گروه اينترنتي پرشيـن استار | www.Persian-Star.org

بچه بوديم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتيم؛
بزرگ كه شديم بعضي ها رو اصلا دوست نداريم، بعضي ها رو كم و بعضي ها رو بي نهايت.

بچه كه بوديم قضاوت نمي كرديم، همه يكسان بودند؛
بزرگ كه شديم قضاوت هاي درست و غلط باعث شد كه اندازه دوست داشتنمون تغيير كنه.


كاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگي 10 تا دوست داشتيم.
بچه كه بوديم اگه با كسي دعوا مي كرديم يك ساعت بعد يادمون مي رفت؛
بزرگ كه شديم گاهي دعواهامون سال ها يادمون ميمونه و آشتي نمي كنيم

بچه كه بوديم گاهي با يه تيكه نخ سرگرم مي شديم؛
بزرگ كه شديم حتي 100 تا كلاف نخ هم سرگرممون نمي كنه

<span style="font-size:
آخرین ویرایش توسط xroyal54 در [1392/06/13 - 21:53]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 21:14
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

خونه مادربزرگه 2013

خونه ی مادر بزرگه الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز جور واجورو باحاله
مادر بزرگه الان شلوار جین می پوشه
کفش کالج و کیفش همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب Gem Tv رو میبینه
خرم سلطان و سنبل لامیارو میبینه
خونه ی مادر بزرگه هنوز خیلی باحاله
خونه ی مادر بزرگه حرفای خاصی داره...!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 20:41
+2
AmiR
AmiR
سلام
سلامی به بزرگی دنیا
سلامی به زیبای غشق واقعی
{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 21:29
+3
nanaz
nanaz

من ازعشقهای (بزرگ) سخن می گویم،
نه عشقهای (شدید)، از نیازی که زاده ی
(بی اویی) است، نه احتیاجی که، فقر (بی کسی)!
هراس (مجهول ماندن)، نه درد (محروم بودن).
(دکتر شریعتی)


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:56
+5
xroyal54
xroyal54
من ازعشقهای (بزرگ) سخن می گویم،
نه عشقهای (شدید)، از نیازی که زاده ی
(بی اویی) است، نه احتیاجی که، فقر (بی کسی)!
هراس (مجهول ماندن)، نه درد (محروم بودن).
(دکتر شریعتی)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:33
+8
xroyal54
xroyal54
اموزش زندگی ساز است و خودسازی سرنوشت ساز

امروز بزرگترین و تنها منبع ثروت شما هستید

و به هر چیزی که با تمام وجود اعتقاد داشته باشید حقیقت وجودتان میشود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:02
+8
nanaz
nanaz

بعضـى ها گــریه نمى کنند
اما از چشم هایشان معلوم است که اشــکى به بزرگى یک سکــوت
گوشه چشمشان به کمــین نشسته …

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادرم از قبیله ء سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
شالی از ابریشم ایمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ء حقیقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنیدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ء ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 16:59
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم با پسر خالم رفتیم دندون مصنوعی های پدر بزرگم رو برداشتیم انداختیم تو خورش شام.
هیچی دیگه هنوز هم از خونه متواری هستم پسر خالم هم نتونست فرار کنه کشتنش.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 13:02
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بزرگترین نگرانی بچگی من این بود که یه وقت رنگ خمیر بازیام با هم قاطی نشه!
وجدانا کی مثل من بوده؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 12:56
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ