یافتن پست: #بهانه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بهانه نیاور...•••

رفتنت برای بودن با دیگری بود...•••

نه تقدیر را گردن بزن و نه با دستهای روزگار کاری داشته باش...•••

مسئله دست تو بودکه در دستهای دیگری جا خوش کرده بود...•••

بیخیال میشوم ....برو...•••

به باران بی امان چشمهایم میگویم•••

«من اگر من باشم اشکی برای کسی که مرا م________فت ف_______روخ________ت نمیریزم...•••
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 15:09
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هر که گفته فراموش میشود دروغ گفته است . . .
بهانه آورده است تا شاید خودش را دلداری دهد. . .
فراموش نمیشود . . . تا ابد می ماند قصه ی دلدادگی و عاشقی . . .
حتی اگه متنفر باشی . . . دور شوی . . .سایه اش را با تیر بزنی . . .
باز هم هست . . .
باز هم یک چیزی . . . یک جایی . . .تو را می برد به خاطرات خوب . . .
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 14:59
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

من !


 

سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

 

و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!


ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :


سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..


و برای تو مینویسم..



برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..


برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…


برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…


برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..


برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…


برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..


برای تویی که عشقت معنای بودنم است..


برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..



دوستت دارم تا ..


نه!


دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

 

بی حد و مرز دوستت دارم..
2 دیدگاه  •   •   •  1393/09/28 - 14:37
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی دلت از سن وسالت می گیره

میخواهی کودک باشی.

کودکی که به هر بهانه ای به اغوش غمخواری پناه میبرد وآسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی....

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی....!
دیدگاه  •   •   •  1393/09/15 - 21:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید که در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفهاست
بگویید دوستت دارم ، بعدشم خیانت کنین دهنشون س.ر.ویس بشه !!!
این قرتی بازیا چیه ؟؟؟
1 دیدگاه  •   •   •  1393/09/8 - 13:05
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یادش بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت
توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
.
.
.
یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !
.
.
.
.
.
.
همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم
تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته
.
.
.
.
.
یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که
زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!
افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه
از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود
.
.
.
من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که
اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه !
.
.
.
.
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
.
.
.
.
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم
درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن
.
.
.
.
.
..
یادتون میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!
یادش به خیر.........
1 دیدگاه  •   •   •  1393/07/4 - 11:05
+8
*elnaz* *
*elnaz* *
رفتن که بهانه نميخواهد ،

يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده


و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...


رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ،


با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !

"ماندن" !

ماندن اما بهانه مى خواهد ،


دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنی،


حرفهای عاشقانه، يک فنجان چاى، بوى عود،


يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...



وقتى بخواهى بمانى ، 


حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد


خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...


ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ،


نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،


آمدن دليل مى خواهد


ماندن بهانه 


و رفتن هيچکدام ...


"سهراب سپهرى"

دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 22:35
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هر فصل مازندران
بهانه ای می دهد
به دست دلم...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 14:28
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به ع[!]ایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....


2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 18:21
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




"این روز‌ها گویا خسته ای
موهای سیاهت را کوتاه کرده ای
نمی‌ خندی
شعر نمی‌‌گویی
مرا به نام نمی‌خوانی
بهانه میگیری ...
صدایت میزنم
جز سکوت
کلامی‌ برایم نداری !
با این حال هنوز بانوی منی .
بانوی من ،
که این روز‌ها فقط کمی‌ خسته است ..."
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 15:24
+1
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ