یافتن پست: #بو

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ویلیام شکسپیر گفت :


? I always feel happy, you know why


من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟



Because I don't expect anything from anyone


برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم


.... Expectations always hurt


انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ....


.... Life is short


زندگی کوتاه است ....


.... So love your life


پس به زندگی ات عشق بورز ....


Be happy


خوشحال باش


And keep smiling


و لبخند بزن


.... Just Live for yourself and


فقط برای خودت زندگی کن و ...


Before you speak ؛ Listen


قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن


Before you write ؛ Think


قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن


Before you spend ؛ Earn


قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش


Before you pray ؛ Forgive


قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش


Before you hurt ؛ Feel


قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن


Before you hate ؛ Love


قبل از تنفر ؛ عشق بورز


.... That's Life


زندگی این است ....


Feel it, Live it & Enjoy it


احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر...


دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 15:21
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
صبح تو تاکسی یکی زنگ زده بود رادیو آوا قسمت ترانه های درخواستی بعد از اینکه اهنگ مورد نظرش رو گفت آخرش گفت: لطف کنید صداشم زیاد کنید!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 15:07
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ.
ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ ﺧﻮﺑﻪ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ
ﮔﻔﺖ: ﮐﺠﺎ ﺗﺸﺮﻳﻒ ﻣﻴﺒﺮﻳﻦ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻴﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ
ﮔﻔﺖ: ﻣﻴﺸﻪ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻴﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻴﺪ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﻣﺎﺷﻴﻨﻢ ﻭ ﻳﮏ ﻣﻴﻠﻴﺎﺭﺩ ﺗﻮﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻫﻢ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻡ....
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﻭ ﺭﻓﺘﻢ...
.
.
.
.
ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ، ﺍﺧﻼﻕ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻬﻤﻪ... ﺍﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻼﻡ ﻣﻴﮑﺮﺩ....
دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 13:29
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
آینه‌ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم
رو درخت با نوکِ خنجر «زنده باد درخت» نوشتیم
دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 13:27
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

یه گربه به یه گربه دیگه كه اون ور خیابون وایساده بود می گه: میووووو؟
بعد اون گربه هه می گه:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.



.
.
.
نه! نمیوووووو!
بعد این گربه هه می گه: چرا نمیوووووو؟
بعد اون گربه هه می گه: آخه ماشین میوووووو!


دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 12:57
+1
iman heidary
iman heidary
دوستان اهنگ مرحم

لطفا نظر بدید ممنون میشم...

دانلود:www.kafemeshki.b[!]fa.com


2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/24 - 10:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شده دلت بگیره و نتونی گریه کنی؟؟؟؟؟
نه اینکه تو یه جای شلوغ باشیا نه
غرورت نزاره گریه کنی
بت بگه باید قوی باشی
ازاون طرف قلبت ک داره زیراون همه فشار می[!]
بگه گوره بابای قوی بودن
بزن زیره گریه لامصب
خالی کن خودتو
میدونی این جور موقع ها باید چیکارکنی؟
.
.
.
.
.
.
باید خودتو ب یه روانشناس نشون بدی
چون نه قلب میتونه حرف بزنه نه غرور
اوضات خیلی خرابه عمو بدوووو برو دکتر :|:))
دیدگاه  •   •   •  1393/06/23 - 22:31
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



قلیه ماهی مخصوص

وعده غذایی: ناهار شام
زمان پخت : 210 دقیقه
نوع غذا: خورشت

مناسب برای 8-6 نفر
ماهی : 2 کیلوگرم (از نوع ماهیهای شیر،سنگسر،هامور یا شوریده)
پیاز متوسط : 3 تا 4 عدد
گشنیز: یک کیلوگرم
شنبلیله : 250 گرم
تمبر هندی : 200 گرم
زردچوبه : 2 قاشق مرباخوری
فلفل قرمز کوبیده شده : به مقدار کم (به نسبتی که میل دارید غذا تند باشد)
سیر: یک بوته
روغن : 200 گرم

خوردن قلیه ماهی بدون سفر به جنوب
نکته : قلیه ماهی از آن دسته غذاهای مشهور جنوبی است که همه ما دوست داریم برای یک بار هم که شده، تجربه کنیم. برای این تجربه خودتان دست به کار شوید.

1. سبزی‌ها را پس از تمیز کردن شسته، در آبکش بریزید تا آب آن برود؛ بعد آن را ریز خرد کنید.

2. پیاز را خرد کرده با روغن سرخ کنید تا طلایی شود. سیر را کوبیده و در پیاز بریزید. سبزی را نیز به آن اضافه کرده، بگذارید تا آب آن تبخیر و کمی سرخ شود.

3. ماهی را تکه تکه کرده، پوست بکنید و با یک استکان آب و کمی نمک در سبزی‌هاقراردهید تا با حرارت ملایم بپزد..

4. تمبر هندی را در 1/2 لیوان آب جوش خیس کنید و در پارچه نازکی ریخته،شیره آن را بگیرید و آن را به سبزی و ماهی اضافه کنید؛ زردچوبه و کمی نمک به مواد در حال پخت بزنید. این خورشت باید با حرارت ملایم بپزد و جا بیفتد.

5. در اواخر طبخ ترشی و نمک آن را اندازه بگیرید.
دیدگاه  •   •   •  1393/06/23 - 21:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شهرام شپره اگه ژاپن بود,از حرکت سرش برق تولید میکردن.
دیدگاه  •   •   •  1393/06/23 - 21:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺣﺲ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ

ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﺘﺎﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ

ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯼ ﺧﻮﻥ، ﺧﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﻻ‌ﻣﯿﺎﺭﻡ!

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺯﺩ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺑﺴﮑﻪ ﻣﯿﺮﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺑﯽ ﺻﺎﺣﺐ

ﺑﺮﻭ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺎﻣﻮ ﮐﺜﯿﻒ ﻧﮑﺮﺩﯼ

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺻﻼ‌ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ

ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﮑﻤﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ‌ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﭙﺮﯾﺪ ﻭ

ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﺥ ﺟﻮﻥ ﺍﮔﻪ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻪ....

ﺣﺲ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﺤﺒﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪ
دیدگاه  •   •   •  1393/06/23 - 21:31
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ