یافتن پست: #بچه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردهای قوی ......
بزرگ شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسکا

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 01:06
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه ی غضنفر از باباش میپرسه : بابا چرا فقط برای ما جوک میسازن ؟ باباش میگه : اون قابلمه رو بده تا بهت بگم ! بعد میزنه ته قابلمه : تق تق تق تق تق ! بچه داد میزنه : کیه !؟ باباش میگه : فهمیدی چرا ؟ حالا قابلمه رو بگیر تا من برم درو باز کنم !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 20:07
korosh
korosh
بيشتر پسر بچه ها اگر برنده جايزه اي شوند ممكن است، پول جايزه را صرف خريد اسباب بازي و يا بازي هاي مختلف كنند ولي ويات اربر، هشت ساله ، وقتي جايزه 1000 دلاريش را به دختر 2 ساله همسايه شان به نام كارا كه با سرطان خون دست و پنجه نرم مي كند اهدا كرد، همسايگانش را در محله ادواردويل در النويز متحير كرد.

به گزارش پارس ناز اين پسر كوچك گفت : مي خواستم آن پول را به آنها بدهم زيرا نمي دانستم خودم با آن پول چكار كنم.
اين بيماري 90 درصد شانس درمان دارد و در حال حاضر كارا به درمان خوب پاسخ داده و پيش بيني مي شود درمان او حدود دو سال و نيم طول بكشد.








www.parsnaz.ir - اقدام شگفت انگيز اين پسر براي دختر همسايه (عكس)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:21
+3
korosh
korosh

 

اصغر عزيزم،

اكنون كه اين نامه را براي تو مي نويسم نيمه هاي شب است و من همچنان گرمي دستان تو را در دستانم احساس مي كنم زيرا حُرم دستان توئه كه منو داغون كرده… ناز چشماي تو هم خونه مو ويرون كرده…اصغرم، وقتي شنيدم كه به خاطر دست دادن با من عليه تو هجمه شده است خيلي تعجب كردم زيرا تو در اين زمينه سابقه زيادي داري و هر كسي اين كارها را عليه تو مي كند حتما با من مشكل شخصي دارد وگرنه چرا قبلا به هر زني دست ميدادي به تو گير نميدادند؟ من از همينجا به تمام منتقدين فارسي زبان دنيا از جمله ايران، افغانستان، تاجيكستان و به خصوص مردم اكراين اعلام مي كنم زرشششششك! بنده خيلي وقت است كه به همه سينما گران دنيا محرم شده ام. اصغر عزيز، جانِ آبجي ناراحت نشو ولي تو اينقدر دست مرا محكم جيق دادي كه تا نيم ساعت دستم ولنگ و ولنگ مي كرد و وقتي برادپيت متوجه شد دستم درد مي كند ناراحت شد و گفت بي غيرتي هم حدي دارد، آدم توي پارتي هم دست ناموس مردم را اينطوري فشار
نميدهد!

اصغري،

من زياد به حرفهاي او محل نميگذارم ولي هرچي هم كه باشد او مرد من است و از اينكه خيلي آدم غيرتي است خوشم ميآيد زيرا او اصلا دوست ندارد دست يك مرد غريبه ايراني را در دستان زنش ببيند. براي همين ديگر به من اجازه نميدهد فيلم هاي شما را نگاه كنم و در جشنواره هايي كه شما هستيد حضور يابم زيرا قبلا هم يك همايشي توي فرانسه بود يا كن بود يا اطراف سولقان خودتان بود دقيقا نميدانم كدام گوري بود اين آقاي مخملباف خيلي به من نگاه هاي زننده اي داشت و فكر كنم منظور بد داشت كه يكهو ديدم برادپيت كه هنوز نيم ليتر نفت تَهَش مانده بود غيرتي شد و شَتَرَق يكي خواباند زير گوشش.. ولي من به او توضيح دادم كه تو مثل مخملباف نيستي كه به همه زنهاي اطرافش منظور بد دارد و اين سري خيلي گند وحشتناكي هم بالا آورد. حالا شما بيا و مردانگي كن و از اين به بعد هر وقت مرا ديدي يواشكي چشمك بزن من هم براي تو بشكن ميزنم و دوتايي كيف ميكنيم!

اصغرجان،


ديگر مزاحم وقت عزيزت نميشوم فقط از طرف من به اين سينما گرهاي خودتان بگو يك خورده رعايت كنند چون اخيراً خيلي فيلمهاي شما مبتذل شده و ما در خانه وقتي بچه ها بيدار هستند اصلا نميتوانيم فيلمهاي سينماي ايران را نگاه كنيم چون خيلي بدآموزي دارد و هركي به هركي شده است.. البته من براي بازيگران شما احترام خاصي قايل هستم و شما خيلي هنرمندان با بركتي داريد مثلا يادم ميآيد مدتي كه توي سومالي بوديم خيلي از مردم وقتي بازيگر زن شما كه آمده بود آنجا را تماشا مي كردند گرسنگي از يادشان مي رفت و اين خيلي براي مردم قحطي زده آنجا با بركت بود.

اصغرم،

اين نامه را وقتي در هواپيما بودم براي تو نوشتم و الان آن را به همراه يك شعر به تو تقديم ميكنم اميدوارم كه خوشت بيايد.

الا اصغر كه چشم شور داري

از اين فيلم ساختنت منظور داري

بكن اون چشماي نازت رو درويش

اگر كه فكراي ناجور داري

دوستدار تو آنجليا جولي
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:04
+1
korosh
korosh
خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سكـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!


لالـه: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود ادامــه مي دهـد.)


شبنم: بگـو ببـينم چي شـده؟


لالـه: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <آناتومي!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــي كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)
شبنم: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم... گـريه نـكن. مي فهـممت. درد بـزرگيــه! (بغـض شبنم نيز مي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو براي امتحـان فـردا آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟


لالـه: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! مي فهـمي شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا چه جــوري سرمـو جلوي نـازي و دوستـاش بلـند كنـم؟!!


شبنم: عزيزم... ديگــه گريه نكن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته، فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.


لالـه: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!


(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد. اسـترس عظيـمي وجـودِ شبنم و لالـه را در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)


شبنم: چي شـده فرشــتـه؟!


فرشــته: (با دلهــره) كمـك كنيـد... نـازي داشت واسـه بيــستمـين بـار كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!


شبنم: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.


فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد، ببـريـمش دكتــر.


(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «نــازي» از اتـاق خارج مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.)


خوابــگاه پســران (شـب)


سكــانـس دوم: (در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «مهـدي» و «آرمــان» دراز كشــيده انـد. مهـدي در حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، هم واحدي شـان، «ميـثــاق» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)


ميثـــاق: مهـدي... شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.


مهـدي: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.


ميثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.


مهـدي: آره... منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟! نگـراني؟


ميثــاق: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره مي كنـد) واي واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا آرمـان! ببيــن از روي جـزوه هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!


آرمـــان: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10 دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. بچه هاي  كلاس مـا كه مثـل بچه هاي  شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري...


مـهدي: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!


در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود. پسـري به نـام «رضـا» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)


ميـثــاق: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!


رضــا: پرسپوليس همين الان دوميشم زد!!!


مهـدي:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه..... .!!!


و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:50
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
این روزها بیشتر دلگیر می شوم...این روزها بیشتر از موتورسواران سیاه پوش می ترسم... این روزها بیشتر نگران بچه ها ی کوچک سرگردان در خیابان هایم...........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 00:04
+4
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii
* به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :
اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......
وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

*به سلامتي درياچه اورميه...
نه بخاطر اينكه مظلومه فقط به خاطر اينكه هيچ وقتي اجازه نداد كسي توش غرق بشه...

*به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،
به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....

*به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

*به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .

*به سلامتي همه باباهايي که رمز تموم کارتهاي بانکيشون شماره شناسنامشونه...

*به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.

*به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!

* به سلامتي بيل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر مي‌شه.

* به سلامتي سيم خاردار!
که پشت و رو نداره

* به سلامتي اوني که بي [!]، ولي ناکس نيست

* به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه

* به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
در حالی که يه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرويس کرده

*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی

* به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...*
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...

*به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن

* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........
به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 21:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
1- کار که عار نیست!
2- همه ادما زیبایی خاص خودشون رو دارن
3- پول که شخصیت نمیاره
4- علم بهتر از ثروته
5- فکر کردی چی ، مملکت قانون داره
6- تن آدمی شریفست به جان آدمیت, نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
7- تلاش کنی به هرچی که بخوای میرسی
8- پول چرک کف دسته
9- پدر مادر بچه هاشون رو به یک اندازه دوست دارن
10- خدا ادم ها رو برابر افریده
11- بچه دختر ، پسرش فرق نمیکنه
12- از هر دست بدی از همون دست میگیری ...

به نظرتون کدوم شماره دروغه؟ کدوم دروغ نیست؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 20:09
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سه سال پیش یه دوست پسر داشتم که یکم بهش شک کرده بودم
شمارشو دادم به رفیقم تا امتحانش کنم
این جریان گذشت و سه سال بعدش یعنی همین دو هفته پیش به سلامتی با هم ازدواج کردن !!!
و تنها کسی هم که از بچه محلا دعوت نشده بود من بودم
بیخیال ..... ایشالله به پای هم پیرشن !!!
الانم یه دوست پسر دارم یکم بهش شک دارم ولی دیگه غلط بکنم بخوام امتحانش کنم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:27
+1
korosh
korosh

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و


همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه


خلاصه


همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟


غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....


همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!


غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟


خلاصه


غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..


این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟


+
+
+


 


نامه اسرار آمیز غضنفر به زنش


 




+
+
+

شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم


این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده


+
+
+


حال ترجمه از زبان همسرش


خط اول :حالت چه طوره زن ؟


خط دوم :بچه ها چه طورن ؟


خط سوم : مادرت چه طوره ؟


خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!


خط پنجم : فقط برگردم خونه....


خط ششم : می کشمت


خط هفتم :غضنفر از آلمان...


+


+


+


+


+


ها ها ها ها خوش تون اومد



دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 10:52
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ