یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم:
وقتی بچه بودم هروقت مامانم ماهی میگرفت باچاقوچشماشونوکورمیکردم، وقتی هم مامانم میپرسیدچرامیگفتم چشماشونوکورمیکنم تاوقتی ماهی هارومیخوریم مارونبینن، آخه گناه دارن :دی
مدیونیداگه فکرکنیدبچه ی خبیثی بودم!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 22:04
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بیا کمتر بگو این غصه ها را

بیا باور کنیم این قصه ها را

مگو از عشق و از زخم جفایش

بیا قفلی بزن این سینه ها را

دگر از درد مردم هیچ منویس

بیا خطی بزن این جمله ها را

مگو از فقر ، دزدی ، تن فروشی

بیا و پاک کن این نکته ها را

به ما ربطی ندارد کودک کار

بیا و حذف کن این بچه ها را

بجای رفتن سمت حقیقت

بیا گسترده تر کن پینه ها را

بیا از بی وفایی ها نگوییم

مگو پایان تلخ قصه ها را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 16:51
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما میگیم گیلکی مثل انگلیسی ها و چنینی هاست هی شما بگین نه
تو کی زا کی = بچه کی هسنی
هایا بس = همین جا واستا
کنوس = اذگیل
سماپلان = آبکش
پوتوخولو = سوراخ سوراخ
خولی دار = درخت گوجه سبز
سیا واجان = بادمجون
بوخوس = بخواب
پسر = ری
دختر = کور
بهله اینجوریاست گیلانی صحبت کردن خیلی شیرینه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 15:44
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتی مادری که وقتی سر سفره چیزی نبود، برای اینکه پدر شرمنده نشود گفت :بچه غذا سوخت...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 22:13
+3
xroyal54
xroyal54

فروردین : انتظار به پایان رسید و بعد از سالها انتطار و فراز و نشیب و غم و غصه و اشک و نا امیدی، به زودی ازدواج می کنی و به خانه بخت می روی، اما شب عروسی هنگام صرف شام برق می رود و داماد فرار می کند.





اردیبهشت: کسی در این دنیا هست که هر لحظه به تو فکر می کند و بی تو زنده نیست و نفس نمی کشد و قلبش نمی زند و اگر با او تماس نگیری، به کما می رود.او به زودی به خواستگاریت میاید و تو را با اسب سفید به قصر خوشبختی ها می برد.





خرداد : امروز دوست مامانت بعد از سالها زنگ می زنه خونه شما و با مامانت حرف می زنه و تورو واسه پسرش خواستگاری می کنه . البته تا سه سال دیگه نمی تونید ازدواج کنید چون پسره زندانه و سه سال از حبسش مونده.





تیر: تو با هر کسی که ازدواج کنی یکسال نشده پست می دن و باز برمی گردی خونه بابات.





مرداد : تا ۴۳ روز دیگه ازدواج می کنی با پسر مورد علاقه ات و تا ۳۴۲ روز دیگه بچه دار میشین پسره اسمشو می زارین بهرام بعد از ۷۴۰ روز دیگه بچه دومت بدنیا میاد که اونم پسره اسمش می زارین شهرام و ….





شهریور : هر خواستگاری که واست میاد بعلت نامعلومی بعد از سه روز ناپدید میشه و دیگه خبری ازش نمیشه.





مهر : تا یکسال دیگه ازدواج می کنی اما شوهرت معتاد ازآب در میاد و طلاق میگیری بعد از یکسال باز ازدواج می کنی اما اون یکی هم معتاد در میاد و باز طلاق دوباره یکسال صبر می کنی و باز ازدواج می کنی در ازدواج سوم موفق میشی و پسر یک کارخونه دار میلیاردر و فوق العاده زیبا تو رو میگیره و کلی خوشبخت میشی.





آبان :پسری که همیشه در دانشگاه از تو جزوه می گیرد، هیچ فکری در کله اش ندارد و فقط عادت کرده از تو کمک بگیرد، نه قیافه داری، نه اخلاق. چرا این جوری فکر می کنی که باید در دوران دانشگاه ازدواج کنی؟ خلاصه بگم تا آخر عمر واست خواستگار نمیاد الکی منتظر نباش.





آذر:دوتا خواستگار سمج تا ۲ ماه آینده میان خواستگاریت که هر دو دیوانه وار عاشقتن و وقتی می فهمن یک خواستگار دیگه داری با هم دعواشون میشه (دعوای عشقی) و هر دو با ضربات چاقو به قلب هم می زنن و هر دو می میرن. و تو تا آخر عمرت می مونی خونه بابات!





دی: به زودی با نویسنده محبوبت آشنا می شوی و از تو خواستگاری می کند. اما چند ماه بعد با بهانه های مختلف از ازدواج با تو منصرف می شود. تو دلیل این عمل او را نمی فهمی، اما به زودی متوجه می شوی رمانی از او منتشر شده که شخصیت های آن بسیار شبته تو و پدر و مادر و خواهر و برادر و فامیلهایت هستند و در مقدمه کتاب هم توضیح داده که برای دستیابی به این داستان واقعی، مجبور شده به دختری زشت پیشنهاد ازدواج بدهد.





بهمن : امروز همه از این که به زودی ازدواج می کنی خوشحال هستند، چون از دست غرغرهایت راحت می شوند و از این به بعد شوهر بیچاره ات است که باید تو را تحمل کند.





اسفند : عید نوروز بعدی عروسیته و با اونی که سالها منتظرش بودی ازدواج می کنی واسه ماه عسل، با کشتی شخصی داماد میرین به یک ویلا توی یک جزیره زیبا در اسپانیا! اما کشتی وسط راه میخوره به کوه یخ و غرق میشه! شوهرت تو رو سوار یه تخته میکنه و چون اون تخته تحمل وزن دوتاتون رو نداشته ، تخته رو ول میکنه و تو آب یخ میزنه و میمیره !تو هم برمیگردی خونه بابات و تا آخر عمر شوهر گیرت نمیاد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:09
+5
xroyal54
xroyal54
فاحشه ان های نیستند که دل سپرده به عاشقانه هایت...دراغوشت نفس میزنند...فاحشه تو هستی که هر روز زیر گوش یک قربانی جدید حدیث عشق میخوانی...هرز رفتی محبووبم....


************************************
گاهی وقتا دلم میخواهدبگویم:من رفتم باهات قهرم...دیگه تموم!!دیگه دوستت ندارم...و چقدر دلم میخواهد بشنوم:کجا بچه لوس؟؟غلط میکنی که میری...مگه دسته خودته؟؟رفتن به این راحتی نیست...!!اما نمیدانم چه حکمتی است که ادمی همیشه اینجور وقتا میشنود به جهنم......

*********************************************************
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:05
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زمان ما سرسره های آهنى و داغ و زخم شدن پا با لبه هاش و تهش هم پرتاب شدن رو قلوه سنگهاى پارک بود . . .
سرسره هاى بچه هاى الان مشقاشونم مینویسه ! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:58
+6
nazli
nazli

 

ما بچه بوديم ، يه کهنه ای ، دسمالی ، لنگ ماشينی چيزی پيدا ميکردن ميذاشتن لای

پامون میبستن یه هفته هم باز نمیکردن ! الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، ۸ لايه محافظ ، ويتامينه .. همراه با عصاره ی مالت ، تهويه مطبوع ، ۱۲ ايربگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، با ال سی دی !!بچـه تو این برینـه پرفسور میشـه

دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 14:47
+2
behzadsadeghi
behzadsadeghi
بچه که بودم میرفتم اسفناج میخوردم حس میکردم زورم زیاد شده، بدش میرفتم تو کوچه دعوا، مثِ خر کتک میخوردم، برمیگشتم، تو روحت ملوان زبل {-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 23:21
+5
AmiR
AmiR
مردها سه تا آرزو دارن :

اونقدر که مامانشون مي گن خوش تيپ باشن !

اونقدر که بچه شون مي گن قوي باشن !

و مهمتر از همه اينکه :

اونقدر که زنشون بهش شک داره دوست دختر داشته باشن !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 21:20
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ