یافتن پست: #تلخ

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شعر معروف شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا                                                                                            بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوش دارویی و بعداز مرگ سهراب آمدیی                                                                               سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر مارا مهلت امروزو فردای تو نیست                                                                              من که یک امروز میهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به نازتو   جوانی داده ایم                                                                              دیگراکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار                                                                                  این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود                                                                        ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب حجران که یکدم در دوچشم من نخفت                                                       &nb
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/05/28 - 22:02]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 22:02
+7
be to che???!!
be to che???!!
يه پســــــــر ايده آل
بايد ادكلنش ﺗﻠﺦ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﮕﻪ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ
ﻣﺎﻝ ﺗـــــــــــﻮﺍﻡ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ،

... ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺸﻤﺶ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ
ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﯽ ﺧﻮﺷﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ،

ﺑﺎﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻟﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻗﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺁﺏ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﺒﻮﺳﺘﺖ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﺗﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ
ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﻮﺍﺳــــــﺶ ﺑﻬﺖ ﻫﺴﺖ،

ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ،
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷـــــــــــﻘﺘﻢ ،

ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻐﻠﺶ ﺑﻮﯼ ﺁﺭﺍﻣـــــــــﺶ ﺑﺪﻩ،ﻧﻪ ﻫﻮﺱ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﺘﺖ ﺍﻭﻝ ﻟﭙــــــﺘﻮ ﻣﯿﺒﻮﺳﻪ ﻭ ﺳﺮﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ،

ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎ ﺗـــــــــــﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ...
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻣـــــــــــﺮﺩ ﺑﺎﺷﻪ ...

ﺑﻪ ﺳــــــــﻼﻣﺘﯿﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴــــــــــﺮﺍﯼ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:13
+2
saman
saman
نمیدانم چرا دوست دارم بنویسم

بنویسم از این حس سرکوب شده


از این حسی که بغض به گلوم میندازد


از این حال غریب !!!
از این دلتنگی و تضاد تلخ!


از آن روزهای بی تکرار


از آن التهاب درون و از آن عشق دیر یافته


عزیز دورم! دور نزدیکم ! عزیز عزیزم !


با تو بودن به گونه ای و بی تو بودن به گونه ای دیگر است


تو را باید کجای روزگارم جای دهم ؟


که دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد !


که هیچ گاه از دستت ندهم ؟


تو را باید به چه نام بخوانم که بمانی و من ؟!


من کجای روزگارت خواهم بود؟


من با نگاهت حرفها دارم


مقصد هایی برای رسیدن


تو درد مشترکی ! مرا فریاد کن


باتو میشود همیشه عاشق ماند


تو از آن منی  و من بی تو ویرانه ای بیش نیم ...


بمان ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:52
+4
saman
saman

عاشق نميشوم، دلواپسم نباش
دستاني از تهي، پاهايي از ورم
فکر مرا نکن، امروز بهترم...
*****
حال مرا مپرس، چيزي مهم که نيست...
اين دلشکستگي، اقرار بيکسيست
درگير من مشو، همدم نميشوم
حوا مرا ببخش... آدم نميشوم...
*****
تقصير تو نبود، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدي، من خواستم نشد
درگير عادتم، سرگرم خود شدم
در مرز يک سقوط، ديگر نه تو نه من...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم... حوا بيا ببين                         
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين!


شکل خودم شدم... تلخ و بدون ره
در انتهاي خويش، حال مرا بفهم
شکلي شبيه خود، با چشم گريه سوز
باور نميکنم، آئينه را هنوز...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بيا ببين
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلتنگ که باشی آدم دیگری می‌شوی!
خشن‌تر ، عصبی‌تر ، کلافه‌تر و تلخ‌تر! …
و جا…لب‌تر این‌که با اطراف هم کاری نداری

همش را نگه می داری و دقیقا سر کسی خالی می‌کنی
که دلتنگش هستی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:44
+5
saman
saman


سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!




دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:40
+2
saman
saman

ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست


بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست


ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،


حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست


اين كه ما فكر مي كنيم به هم،نيمي از راه عشق طي شده است


بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست


مي شود نا اميد بود از عشق، از تو دلخور نمي شوم....اما


اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست


عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،


عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست


 رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن


اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست


پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست


زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:38
+3
saman
saman
به قدر هرچه گل دیدم ، مرا آزار کردی " تو "

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی " تو "


عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت


و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی " تو "


چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت


چقدر این چشم ها را پیش مردم خوار کردی " تو "


شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف


شهامت مال هرکس نیست،پس انکار کردی " تو "


چقد اشعار زیبایی برایم خواندی و گفتی


و بازی با دل بیمار من بسیار کردی " تو "


شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی


وناچار این طلوع تازه را اقرار کردی " تو "


دلم می خواست عکست پیش من باشد،نشد زیرا


مرا در دادن هرچه که بود اجبار کردی " تو "


نمی بخشم تو را،او را و هرکس را که بد باشد


خدایم خود تلافی می کند هرکار کردی " تو "


نمی بایست نفرین آخر پیمان ما باشد


مرا اما به این کار غلط ناچار کردی " تو "


دلم را دیگر از هرچه نگاه و آرزو کندم


تمام پنجره های مرا دیوار کردی " تو "


چه حسنی داشت درد این شکست تلخ،می دانم


مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی " تو "


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:06
+1
saman
saman

دیگراین ناله هافایده ندارد.حالااشکهایت رابه پای سنگی بریز


که برروی مزارم می گذارند.من رفته ام،


خیلی پیش ازآن که توبه خودبیایی رفته ام.


رفتم تالحظه های تنهایی ام راپشتحصاری ازفراموشی هاپیداکنم.


دیگراین گریه هاوفریادهانه توراتخلیه می کند


ونه مرازنده می کند.


ولی بااین حال قول می دهم همیشه به سراغت بیایم.


هنوزهم باگریه هات می گریم وباخنده هات می خندم.


مثل همیشه برات ازخودم،


ازدنیای ساکت کودکی هام می گویم.


من تورامثل همان سادگی هاخواهم بخشید،


توتقصیری نداری.آنهانمی دانندچه رنج هایی تحمل کردی.


آنهانمی دانندچه قدرهمیشه تنهابودی.


وطعم تلخ غربت وبی همدمی راسالهاوسالهاتنها،به دوش کشیدی.


نمی دانند چه قدرفلاکت وبدبختی راتحمل کردی.


من تورامی بخشم چون می دانم باتوچه کردند:


باتو،بابچه ات بااحساس وغرورت بازی کردند


وازطعم تلخ این بازی به نفع خودسودبردند


وباصدای بلن خندیدند.


من توراقبل ازاین نیزبخشیده بودم،


وقتی ابرازعشق کردی،


وقتی ترکم کردی،


وقتی طعنه هات روبه پام ریختی،


وحتی وقتی منوکشتی.بازهم توروبخشیده بودم،


قبل ازاین که بمیرم.


خانه دلم همیشه تاریک وتنها بود،


قلبم همیشه تورامی طلبید،


ولی حالامن مرده ام درآرامش ابدی،


آسایشی دورازهرگونه رنج وتنهایی وحسرت،


دراین بسترسردخاک دیگرجسم وروحم ازدوری تونمی لرزه


وبهانه گیری نمی کند،ولی می دانم که دلم برات تنگ می شه.


برای نگاه عاشقت،


برای عشق نوجوونی ات.


من مرده ام واین آرامش زیرخاک رومدیون توهستم.


توهم منوببخش،اگردرکشاکش زندگی وگریزوناگریز


این حیات تلخ،بهانه ات راکردموبه سراغت آمدم.


مراببخش برای هر آنچه خواستم وبودی،


خواستی وبودم،وبرای هرآنچه که نمی دانم.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:47
+2
saman
saman

من پذیرفتم که عشق افسانه نیست


این دل درداشنا دیوانه نیست


میروم شاید فراموشت کنم


با فراموشی هم اغوشت کنم


میروم از رفتن من شاد باش


از عذاب دیدنم ازاد باش


گرچه تو تنهاتر از ما میروی


ارزو دارم ولی عاشق شوی


ارزو دارم بفهمی درد را 


تلخی برخوردهای سرد را 


میرسد روزی که بی من


لحظه ها را سر کنی


میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:14
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ