ای که داشتنت آرزوی دست نیافتنی !
برایت از عشق میسرایم و تو هرگز دلنوشتههایم را نمیخوانی .
دلتنگ دیدارت میشوم و تو هرگز نمیآیی .
لحظهها را به یادت سر میکنم و تو هرگز نمیدانی .
این است ، قصه تلخ جدایی .
ای که داشتنت آرزوی دست نیافتنی !
برایت از عشق میسرایم و تو هرگز دلنوشتههایم را نمیخوانی .
دلتنگ دیدارت میشوم و تو هرگز نمیآیی .
لحظهها را به یادت سر میکنم و تو هرگز نمیدانی .
این است ، قصه تلخ جدایی .
نبودی من برایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی؟
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم نبودی من به جایت گریه کردم
یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست از اون حرفای تلخی که مثه شعر فروغ زیباست از اون حرفها که یک عمر به گوش ما شده ممنوع از اون حرفهای بی پرده شبیه شعری از شاملواز اون حرفها که میترسیم از اون حرفها که باید زداز اون درد دلای خوب از اون حرفهای خیلی بدنگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهانی
از اون حرفها که میدونم از اون حرفها که میدونیبه زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم
یه حرفهایی همیشه هست که از درد توی سینه ستمثل رپ خونی شاهین پر از عشق پر از کینه ستپر از نا گفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه دلش طاقت نمیاره همه حرفامون و میگه میگه میگه . . . همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ستبه زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بحر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای از آن لب شیرین شکر بار بیار
روزگاری است که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به میش رنگین کن
وانگش مست و خراب از سر بازار بیار
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،
اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ،
دروغ که فریبی تو. ، فریب