یافتن پست: #تمام

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
تمام جهنم در یک کلمه وجود دارد :
تنهایی …
(ویکتور هوگو)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 21:28
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


اگر با من راه می آمدی ، تمام شهر را جاده میکردم . . . !


دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 20:06
+4
*elnaz* *
*elnaz* *

شراب خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



آغوش خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



بوسه خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



نگاه خواستم…



گفت: “ ممنوع است ”



نفس خواستم…



گفت : ” ممنوع است “



… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،



با یک بطری پر از گلاب ،



آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد



با هر چه بوسه ،



سنگ سرد مزارم را



و …



چه ناسزاوار



عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،



نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،



به آرامی اشک می ریزد …



تمام تمنای من اما



سر برآوردن از این گور است



تا بگویم هنوز بیدارم…



سر از این عشق بر نمی دارم …


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 20:09
+3
ساناز
ساناز
خیلی زود می‌فهمی، همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی! مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را، در یک ایستگاهِ بینِ راهی، جا می‌گذارد!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 13:04
+3
-1
saman
saman


تمام شهر خوابیدن...


من اما..


از فکر تو بیدارم!



دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 09:26
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این نتانیاهو که آزادی رو در حد شلوار لی میدونه باید یه بار بهش شلوار کردی بدیم تا با تمام وجود حس آزادی و رهایی رو درک کنه!
والا بوخودا :))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مگر پاییز چیست؟

بهار دومی که در آن

تمام برگ ها مثل گل ها هستند

سوء تفاهم - آلبر کامو
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:12
+4
Sanaz Arzani
Sanaz Arzani
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست!

یک کم از طلای خود حراج میکنی؟

عاشقم...

با من ازدواج میکنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟؟!

تو چقدر ساده ای!

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

چرک میشوی و آخرش تکه ای زباله میشوی

دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

آخرش هم، طفلکی تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

 چرک و زشت مثل این و آن نشد

او

با تمام دستمال های کاغذی

فرق داشت

چونکه در میان قلب خود

دانه دانه اشک کاشت!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 15:35
+9
sara
sara
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست و نمی توانی آن را تغییر دهی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 08:47
+3
saman
saman
اگر بخندی ، دنیا با تو می خندد ، و اگر گریه کنی ، تنها گریه خواهی کرد . زیرا زمین پیر و اندوهگین باید شادمانی را امانت بگیرد ، در حالی که به قدر کافی در گیر مشکلات خویش است . آواز بخوان ، تپه ها به تو پاسخ خواهند داد . آه بکش ، در هوا محو خواهد شد . انعکاس ها ، به صدای شادی محدود می شود ، اما از صدای دغدغه های پس نشینی می کند . شادی کن ، مردم به سوی تو جذب می شوند . اندوهگین باش ،بر می گردند و می روند . آنان شادی کامل و تمام عیار تو را می طلبد ، اما به غم و اندوه تو نیاز ندارند .       
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 06:36
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ