یافتن پست: #تمام

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم

دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد

وابستگی ام را به تو باور کردم ..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 18:41
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وعشق...
چرابایدعاشق بشیم چراعاشق میشیم؟؟همه میگن اه اه عشق چیه كشكه دوغه چراچون عاشق شدندوسرانجام نیافتنداما دیرنمیگذره كه دوباره دلشون اسیرومیشه وهربارهم بخاطرتجربه داشتن گره این قلاده رامحكم ترمیبندد!وهمه مشكلات عقل ماست وگرنه عشق وجفت یابی درتمام جاندران یكسانه وگاهی درجانوران چنان وفا دارانه است كه اعجاب انگیزه!هروقت ازبودن دركنارهمتایی هیجان زده شدی وقلبت تندزدمیتونه گزینه ونامزدعشق باشه واین قانون طبیعته!اما قانون انسانی دربند زر و جاه شده وگاهی خودسوزی میكنه!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 12:14
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگیِ من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد..! تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد! بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید! آری سکوت! سکوتی که مشحونِ تحمل هاست.. سکوتی که از دنیا بریده است! کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند. آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی! نمی خواهم.. محبت نمی خواهم! آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی. تماشای تو وقت می خواست گوشِ من پاسخی ندید دلم می خواهد صدایت را بشنوم.. همین!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 11:43
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
خدایا

نمیگویم اصلاً ولی

کمی آرامتر تنبیهم کُن

تمام قلبم زخمی است

باورت نمیشود

به خودت قَسَم خسته ا م
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 09:42
+2
sara
sara
در CARLO
من تمـــــام شــــــــعرهایم را


در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !


و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

...

دســـــــــت خالی ,حیرت زده


از شاعر بودن استعفا خواهم داد!


نقــــــاش میشوم


تا ابدیت نقش پرواز را


بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا


خواهـــــــم کشید.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 09:42
+1
nazli
nazli
در CARLO
 هرگز تمامت را برای کسی رو نکن

بگذار کمی دست نیافتنی باشی

آدمها تمامت که کنند، “رهـــــایت” می کنند
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 23:55
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شاید تو همان گمگشته ی ازلی من باشی.
همان نیمه ی گمشده ی روح نا آرامم.
همانی که در طلبش روزگاری هرچقدر گشتم،
نیافتم و ناگزیر ایمان آوردم به افسانه بودنش.
همانی که هرگز نبود
ولی بودنش ناگریز بود و می ارزید به تمام بودنها و داشتنها ...
من خسته ام
از این راه طولانی که در طلبت و بی تو پیمودم.
دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم ؛
پس مهربانم،
خودت با صبوری بودنت را برایم اثبات کن و باش تا باشم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 20:47
+4
nanaz
nanaz

تنهایی عار نیست، اتمامِ حجت است با
آعوش‌های بی در و پیکری که جز به وقت بی کسی
به رُویت گشوده نمی‌شوند!


دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 14:45
+6
saeed
saeed



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:50
+1
saeed
saeed

بعضی وقتا دوست داری عشقت کنارت باشه…


محکم بغلت کنه و بذاره که با تمام وجودت اشک بریزی


بعد آروم توو گوشِت بگه:


” دیوونه من که باهاتم”

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:19
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ