یافتن پست: #تنها

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از دیگران بپرسید یک شب چند روز طول میکشد؟!

مطمئن باشید آنهایی که به شما میخندند آدمهای تنهایی نیستند !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 19:03
+3
behzadsadeghi
behzadsadeghi
ﺴﺮﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ5ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴﻤﻴﺮﺩ؛ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺖ":ﻣﻦ ﻣﻴﺮﻭﻡ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻴﺎﻱ؟" ﻭ ﻳﮑﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻭ ﻳﮑﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ... ﺑﻌﺪ2ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻣﻦ ﮔﻴﺮﻡ! ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﺑﺮﻱ؟ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﻴﺎﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻭ ﻋﺰﻳﺰﻡ... ﭘﺴﺮﮎ ﻗﻠﺒﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ . 2ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺑﻌﺪﺵ... ﺩﻭﺳﺘﺶ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ؛ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺮﻱ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ؟ ﺩﻫﻨﺖ ﺳﺮﻭﻳﺴﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻱ...ﻭﺍﺳﺎ ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺪﻡ... ﭘﺴﺮﮎ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻗﻠﺒﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺩ. ﺁﺭﻩ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﻴﻘﺘﻮ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻧﻔﺮﻭﺵ... ﭘﺮﭼــــــــــــــــﻢ ﭘﺴﺮﺍ ﺑﺎﻻﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 16:28
+4
ساناز
ساناز

كاش قلبم روز تنهايي نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يک روز پاياني نداشت {-31-}

دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 13:07
+5
ساناز
ساناز

دل ِ دیونم ازتو .. تنها نشونم ازتو یه عکس یادگاری .. که خودتم نداری شده رفیق شبهام .. وقتی که خیلی تنهام میگیرمش روبرو .. بازم میشی آرزو

دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 12:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
... و همه دوستی خلاصه میشه تو ع[!]ات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن

(دیالوگ ماندگار پسر خاله ی کلاه قرمزی)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:12
+1
xroyal54
xroyal54
در روزگــــــار های قدیــــــم جزیـــــــــــــره ای دور افتاده بود که
همه ی احـــــــساسات در آن زندگـــــــــی می کردند.
شـــــادی، غــــــم، دانــــــش، عــشــــــق و باقی احـــــساسات.
روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره در حالِ غرق شدن است!!
بـنــــابـــرایـــــن هریــــک شــروع به تعــمـــیر قایــقـهایشان کردند.

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا..
اما عشـــق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخـــر در جزیره بماند!
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود، عشق تصمیم گرفت تا
برای نجــــــــات خــــود از دیـــــــــــــگران کـــمــکـــــ بخواهد.
در همین حال او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن از آنجا بود
کــــــــــــمــــــکــــــــــــــــــــ خواســـتـــــــــــ !!

" ثروت، مرا هم با خود می بری؟؟؟!! "
ثروت جواب داد: نه نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
که من دیگر جایی برای تو ندارم.
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد!

" غرور، لطفا به من کمک کن! "
" نمی توانم عشق! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی! "
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود کمک خواست!

" غم، لطفا مرا با خود ببر! "
" آه عشق؛ آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم! "
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که
اصلا متوجه عشق نشد!

ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم! "
صدای یک بزرگتر بود؛

عشق آن قدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد!
هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت!
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است،
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟؟؟ "
دانش جواب داد: " او زمان بود! "
" زمان؟؟!!! اما چرا به من کمک کرد؟؟؟!! "
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
" چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند! "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 20:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در این شلوغی پر دروغ



تنها تو



برایم کمی سکوت بیاور!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:22
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدما رو زیاد تنها نذارین

تو تنهاییشون یه دنیایی برا خودشون میسازن

که دیگه شما توش نیستین !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:07
+4


گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد


 
که بیاد تو تنهاییم .... و من اجازه ندم !



و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه



مگه من مردم که تنها بمونی





دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 09:54
+8
sara
sara
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست و نمی توانی آن را تغییر دهی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 08:47
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ