“بلد نيستم مثل خيليا وقتي ناراحتم از دست كسي همه بديهايي كه در حقم كرده از روز ازل و بزنم تو روش بلد نيستم منت محبتهام و بذارم سر كسي كه با بي مهري آزارم ميده بلد نيستم پشت كسي حرف بزنم و بعد به خاطر منافعم جلوش دولا راست بشم بلد نيستم واسه دردام دنبال همدرد بگردم بلد نيستم از كسي گله كنم فقط بلدم فاصله بگيرم از همه وتنها و تنها تر شم ...”
دمک آخر دنیاست بخند / آدمک مرگ همین جاست بخند / آن دست خطی که تو را عاشق کرد / شوخی کاغذی ماست بخند / آدمک خر نشوی گریه کنی / کل دنیا سراب است بخند / آن خدایی که بزرگش خواندی / او هم مثل تو تنهاست بخند .
این روزها چقدر سخت است... ندیدن میان این همه زیبایی, خندیدن میان این همه غم, تنهایی میان این همه دنیا, ساده بودن میان این همه دورویی, و شاید گاهی... نبودن میان این همه زندگی!
گفتمش دل میخری پرسید چند ، گفتمش دل مال تو تنها بخند ، خنده کرد و دل ز دستانم ربود ، تا به خود باز آمدم او رفته بود ، دل ز دستش روی خاک افتاده بود ، جای پایش روی دل جا مانده بود .
پس از مرگ هر انسانی قلب او 10 دقیقه ،چشم او 4 ساعت و پوست او تا یک هفته و استخوانهای او تنها تا چند سال سالم میمانند اما کردار نیک او تا قیامت باقی میماند...