یافتن پست: #خانه

saman
saman

قدیسان به هر کجا خانه کنند،


فضای خویش را زیبا سازند


بنگر که افلاکی عظیم


ستاره ای را همراه شده اند.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:29
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد و رمز جدول چنین بود : دوستم بدار .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 23:34
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!  دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو!پسر:
باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلاباهات قهرم.پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت

چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: … واقعا که!پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟ دختر: لوووس!پسر: ای

بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست

دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟ پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات

توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!پسر: صفای وجودت خانوم!دختر: می دونی!

دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و

دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو…

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!دختر: یادته همیشه میگفتی به من

میگفتی “خاتون”پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!دختر: ولی من که بور بودم!پسر: باشه… فرقی نمی کنه!دختر: آخ

چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…پسر: …دختر: چت شد چرا چیزی

نمیگی؟ پسر: …دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…پسر: …دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…پسر: خدا… نه… (گریه)دختر:

چراگریه میکنی؟ پسر: چرا نکنم… ها؟ دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…پسر:

وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه

نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خ[!]؟ پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی

امسال برات یه کادو خوب آوردم…دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …پسر: …دختر: دوباره ساکت شدی؟ پسر: برات…

کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم




نه… اشک و فاتحه



نه… اشک و فاتحه و دلتنگی

امان… خاتون من! توخیلی وقته که…

آرام بخواب بانوی سفر کرده ی من…



دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…


دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 14:52
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
وقتی تو نیستی تمام خانه ما درد می کند..........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 14:24
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گر از این منزل ویران بسوی خانه روم

دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت بوطن باز رسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 12:15
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تصمیم کبری


کجایی کبری جان؟
هنوز زنده ای؟
بیا و کتاب های دبستانی امروز را ببین
بیا و ببین خبری از تصمیم کبری نیست
بچه های امروز دیگر نیازی ندارند کتاب هایشان را سالم و تمیز نگاه دارند تا سالهای بعد برادران و خواهران دیگر از آنها استفاده کنند
بیا و ببین خواهر برادری وجود ندارد که بعدا از کتاب ها استفاده کند
اینجا همه تک فرزند شده اند کبری جان
بیا
بیا و ببین که دیگر خانه ای نمانده که حیاط داشته باشد و باغچه و درختی
بیا کبری جان
بیا تا با هم به یاد تصمیم آن روزهایت گریه کنیم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 18:01
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همیشه آخرین سطر برایش می‌‌نوشتم
روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد "
می‌ نوشتم" روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم
که هنوز دوستم داشته باشی‌ "
می‌ نوشتم در نبودنت به تمام ذرات زندگی‌ کافر شده ام
جز ایمانِ به بازگشتِ تو
امروز می‌‌نویسم یقینا آمده است
ولی‌ روزی که من از هراسِ دیوار ها
خانه را که نه خودم را ترک کرده بودم .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 17:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گویی تمام نمی شود...

تمام نمی شود

قمار بی برنده ی نگاه تو

و من

تا همیشه در شکست نا امید درد

ومن ...

تا همیشه خسته ی سکوت تو...

ای پناه آسمانی شب و ستاره ها

مرا به رنگ سرد خانه ات پناه باش

بیا قمار دلشکسته ی مرا گواه باش!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 16:29
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
با شقایق می توان در بزم گل پروانه شد
با غریبی ، بی کسی ، بیگانه شد
با شقایق می توان تا مرز دل پرواز کرد
با شقایق می شود با عشق هم ، همخانه شد
شاهدان عشق مرا دیوانگی پنداشتند
با شقایق می توان دیوانه ی دیوانه شد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 00:15
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چه اندازه خدا نزدیک است! و به قول سهراب: پای آن شب بوهاست
نفس گرم خدارا هر روز پشت پرچین دعا میشنویم...
چه دقیق آمده ایم خانه دوست همین جاست
همین نزدیکی است...
به گمانم پشت دیوار نگاه من و توست
بخدا هیچ دلی تنها نیست
...

دیدگاه  •   •   •  1392/06/3 - 23:27
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ