یافتن پست: #خانه

saman
saman


چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟
چون نمویم؟ که می‌نیابم یار
کارم از دست رفت و دست از کار
دیده بی‌نور ماند و دل بی‌یار
دل فگارم، چرا نگریم خون؟
دردمندم، چرا ننالم زار؟
خاک بر فرق سر چرا نکنم؟
چون نشویم به خون دل رخسار؟
یار غارم ز دست رفت، دریغ!
ماندم، افسوس، پای بر دم مار
آفتابم ز خانه بیرون شد
منم امروز و وحشت شب تار
حال بیچاره‌ای چگونه بود؟
رفته از سر مسیح و او بیمار
خود همه خون گریستی بر من
بودی ار دوستی مرا غم‌خوار
روشنایی ده رفت، افسوس!
منم امروز و دیده‌ای خونبار
آن چنانم که دشمنم چو بدید
زار بگریست بر دل من، زار
خاطر عاشقی چگونه بود
هم دل از دست رفته، هم دلدار؟
سوختم ز آتش جدایی او
مرهمم نیست جز غم و تیمار
روز و شب خون گریستی بر من
بودی ار چشم بخت من بیدار
کارم از گریه راست می‌نشود
چه کنم؟ چیست چارهٔ این کار؟
دلم از من بسی خراب‌تر است
خاطرم از جگرم کباب‌تر است



دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 17:55
+4
saman
saman

ننشیند دگری غیر تو در خانه چشم


نکند خانه کسی جز تو به ویرانه چشم


قصه وصل به پایان مرسان دیده مبند


نظری کن سخنی گوی زافسانه چشم !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 17:43
+2
saman
saman

دهانت را می بویند



مبادا که گفته باشی دوستت می دارم


دلت را میبویند



  روزگار غریبیست نازنین


و عشق را



کنار تیرک راه بند



تازیانه می زنند



عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد



در این بن بست کج و پیچ سرما



آتش را



   به سوخت بار سرود و شعر



    فروزان می دارند.



به اندیشیدن خطر مکن.



   روزگار غریبیست نازنین



آن که بر در می کوبد شباهنگام



به کشتن چراغ آمده است.



نور را در پستوی خانه نهان باید کرد



آنک قصابانند



بر گذرگاه ها مستقر



با کنده و ساتوری خون آلود



   روزگار غریبیست نازنین



و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند



و ترانه را بر دهان.



شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد



کباب قناری



برآتش سوسن و یاس


روزگار غریبیست نازنین


ابلیس پیروز مست



سور عزای ما را بر سفره نشسته است.



خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 17:26
+2
saman
saman


رواق منظر چشم من آشیانه توست





کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست







به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل




لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست







دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد




که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست







علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن




که این مفرح یاقوت در خزانه توست







به تن مقصرم از دولت ملازمتت




ولی خلاصه جان خاک آستانه توست







من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی




در خزانه به مهر تو و نشانه توست







تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار




که توسنی چو فلک رام تازیانه توست







چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز




از این حیل که در انبانه بهانه توست







سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد




که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست



دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 17:14
+1
saman
saman

در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم



در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم



در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق



وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم



دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران



یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم



مطلوب دل در هم او یافتم از عالم



مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم



دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس



او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم



آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین



فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم



دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها



او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم



هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه



کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم



در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن



میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم



در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو



جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 17:05
+3
saman
saman

شمع و پروانه منم مست ميخانه منم


رسوای زمانه منم ديوانه منم


رسوای زمانه منم ديوانه منم


يار پيمانه منم از خوب بيگانه منم


رسوای زمانه منم دیوانه منم


چون باد صبا در به درم


با عشق و جنون همسفرم


شمع شب بی سحرم


از خود نبود خبرم


رسوای زمانه منم ديوانه منم

تو ای خدای من شنو نوای من


زمين و آسمان تو ميلرزد به زير پای من


مه و ستارگان تو ميسوزد ز ناله های من


رسوای زمانه منم ديوانه منم


رسوای زمانه منم ديوانه منم

و
ای از اين شيدا دل من


مست و بی و پروا دل من


مجنون هر صحرا دل من


رسوا دل من رسوا دل من


ناله تنها دل من داغ حسرت ها دل من


سرمایه سودا دل من


رسوا دل من

خاک سر پروانه منم خون دل پيمانه منم


چون شور ترانه تويي چون آه شبانه منم


رسوای زمانه منم ديوانه منم


رسوای زمانه منم ديوانه منم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:23
+2
be to che???!!
be to che???!!
منم هرزه گوي هميشگي يادت هست ؟؟؟؟؟          

منم تا هميشه خيره به جاي پاي رفتنت يادت  هست؟؟؟؟

منم كولي ِ سرگردان كوچه هاي انتظار .... مجنونِ در بدر ِ خاطره ها !

منم مهمان هر شب ِ اندوهيادت هست؟؟؟؟ .........!

عاشق يك خيال محض ... فرهاد ِ كوه هاي بيستون..!!

دورم از تو در شهري دور فصلي دور زماني دورتر !!

دورم از تو كه اين روزها اين زمان اين لحظه ها را نمي بيني !

شرم اولين بوسه مان در ديدار، يادت هست ؟

گم شدنمان در كوچه باغ آرزوها ،يادت هست ؟

ما شده بوديم من و تو كه محال بوديم ، يادت هست؟

روز تلخ رفتنت يادت هست ؟ دستانت در دستان ِ مرد ِ غريبه يادت هست ؟

اشكهايم لحظه آخر ، يادت هست ؟

از آن روزها بسيار گذشته است...

و همه ي اينها را در نبود ـ تو به امروز رساندم .......

چه شبهايي كه بايد گرمي دست تو مي بود تا از چشمان ِ خيسم زلال اشك مي زدود  و نبود !!

چه لحظه هايي كه با رقص محزون دانه هاي باران به شب ِ اندوه مي رسيد و تو نبودي تا ببيني!!

چه پريشان حالي ها كنج اين اتاق ِخالي سر به زانو بودم و عطر حضور تو نبود تا به حال آوردم !!...

نه نبودي تو ...نبودي ....

سر به ديوار ِ بي كسي ها مي كوبيدم و نامت را فرياد كه آهاي زيباي خاطره ها بيقرارم بيقرار!!

پنجره ام رو به باغ ِ خيالِ تو است و من خيس ِ باران در خيابان هاي بدون تو !

شهر ِ بدون تو

و تو جايي دورتر دست در آغوش كسي تازه ، هوس را آه ميكشي

گوارايت باد .........

تا بوده همين بوده ، هميشه براي تويي كه نبوده اي قصيده ي حسرت مي گفتم و به شب مي رسيدم

به سكوت گنگِ خانه و خفگي بغض ِ كنار ِ پنجره ....

و تو كه همچنان دوري از اين شب زده ي بي در و پيكر ....

شايد اين بار بتوانم در نقطه اي كور، ياد تو و خاطرات ِ ترا به آغوش فراموشي بسپارم ..

شايد اين بار بتوانم!!!!!!!

شايد!!!!!!!!.........
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 13:52
+4
saman
saman
باز باران با ترانه .. می خورد بر بام خانه…
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
… فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز، یاد باران
رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬
بی بهانه شایدم گم کرده خانه ………….

(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:57
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

@ramin-rtbm

من عاشق نان داغم ای دوست....پروانه دشت وباغم ای دوست.....گویند که زن چراغ خانه است ............من کشته ی چلچراغم ای دوست...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:51
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کلاغ جان!
قصه من به سر رسید...
سوار شو!
تو را هم تا خانه ات می رسانم...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:30
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ