یافتن پست: #خانه

nanaz
nanaz
در CARLO
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:48
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

خانه دل جای بیگانه نیست 

زود بیا تو می خوام در رو ببندم !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 15:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نوبر است این چشم ها حیف است خوابش می کنی
تا به کی قلب مرا هر شب خرابش می کنی؟

آنقدر سیب گناه از چشم هایت می کند
مطمئنا یک شبی آدم حسابش می کنی

کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هایت دچار اضطرابش می کنی

باشد از جنس خدایی پس خدایی کن بگو
کی دعایی را که کردم مستجابش می کنی؟

خانه ای می سازم از عشق تو در رویای محض
با وجود آنکه می دانم ...... خرابش می کنی!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:40
+2
roya
roya
در CARLO
کوی مجنون جای هر دیوانه نیست
قلب مجنون به لیلی خوشتر است
غیر لیلی لایق این خانه نیست
خانه ی دل جای هر بیگانه نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 10:50
+2
saman
saman


برای قـدم زدن با تو

هر از گاهی از خودم،

بیرون می‌زنم،

روحم هنوز،

به خانه بَر‌نگشته است!

 


[کامران رسول زاده]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 10:48
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در این روزهای عزیز برای همه آنهایی که میروند خانه بخت آرزوی خوشبختی میکنم
برای گل پسرها و گل خانم دخترهای دم بخت هم بهترین ها را آرزومند هستم
خوشبختی شما دوستان عزیزم آرزوی قلبی بنده و همسر جان است
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 01:13
+3


تو كه مي داني  باراني ام ،همراه  نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني دليل بودنم تويي ، رفيق نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني هق هق شبانه ام سكوت جاي خاليت ، نهان چرا ؟ پيدا نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني دلم برايت مي رود به سرزمين ِ آرزوهاي محال  به خود ِ شعر، غزل نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني تنم به انزواي شب دچار ، تو كه از حال دلم آگاهي، عسلي من نمي شوي چرا ؟

اوج من  تويي كه آن دورها ايستاده در باد گيسو انت پريشان ، نرگس چشمانت در ياد !

تو كه مي آيي خانه ام پر مي شود از رايحهء دل انگيز اميد ،  استشمام  خواستنت به رويا مي بردم

تو كه مي آيي  عاشقانه هايم بادبادك مي شوند در آسمان ِ آبي خيالت

تو كه مي آيي  دوباره همه ي تنم ، همه ي فكرم ، همه ي وجودم نياز مي شود ، نياز آبي چشمانت!

 روياي آبي من  مي شود كه بيايي ؟
مي شود ؟!


 



آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1393/01/25 - 00:07]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:49
+5
saman
saman



من و تو یکی دهاتیم
که به همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هردم
در منظر خویش
تازه تر می سازد
نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم
من و تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم
و پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده است
با آمد شدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز می کند


[احمد شاملو]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:21
+3
saman
saman



برای قـدم زدن با تو
هر از گاهی از خودم،
بیرون می‌زنم،
روحم هنوز،
به خانه بَر‌نگشته است!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:03
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

مرد را به عقلش نه به ثروتشزن را به وفايش نه به جمالشدوست را به محبتش نه به کلامشعاشق را به صبرش نه به ادعايشمال را به برکتش نه به مقدارشخانه را به آرامشش نه به اندازه اشاتومبيل را به کاراییش نه به مدلشغذا را به کيفيتش نه به کميتشدرس را به استادش نه به سختیشدانشمند را به علمش نه به مدرکشمدير را به عمل کردش نه به جایگاهشنويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايششخص را به انسانيتش نه به ظاهرشدل را به پاکیش نه به صاحبشجسم را به سلامتش نه به لاغریشسخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:44
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ