یافتن پست: #خانه

رضا
رضا
@ronak در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کآتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی عاقبت ای ز عشقت عالمی ویران شده قصد این ویرانه کردی عاقبت من تو را مشغول می​کردم دلا یاد آن افسانه کردی عاقبت عشق را بی​خویش بردی در حرم عقل را بیگانه کردی عاقبت یا رسول الله ستون صبر را استن حنانه کردی عاقبت شمع عالم بود لطف چاره گر شمع را پروانه کردی عاقبت یک سرم این سوست یک سر سوی تو دوسرم چون شانه کردی عاقبت دانه​ای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت دانه را باغ و بستان ساختی خاک را کاشانه کردی عاقبت ای دل مجنون و از مجنون بتر مردی و مردانه کردی عاقبت کاسه سر از تو پر از تو تهی کاسه را پیمانه کردی عاقبت جان جانداران سرکش را به علم عاشق جانانه کردی عاقبت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 13:07
+1
ronak
ronak
با واقعی شدن قیمت آب شعار شهر ما خانه ما به واقعیت نزدیکتر می شود...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 12:43
+6
aB'Bas S
aB'Bas S
دو خط موازى زاییـده شدند.. پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید. آن وقت دو ‏خط موازى چشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در ‏سینه جای دادند. خط اولى گفت: ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. و خط دومی ‏از هیجان لـرزید. خط اولـی گفت: و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ من روزها کار میکنم. می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم یا خط کنار ‏یک نردبام. خط دومی گفت: من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ ‏شوم یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت خط اولی گفت: چه شغل شاعرانه اى.. حتماً زندگی خوشی خواهیـم داشت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 22:31
+6
sasan pool
sasan pool
هر که در این راه یافت/هر که در این راه یافت/بوی می عشق توست/بوی می عشق توست/مست شود تا ابد هرکه در این خانه نیست.با این آهنگ عاشق تنبور شدم.این آهنگ از استاد شهید سید خلیل عالی نژاد هست.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 20:21
+5
gha3m
gha3m
یک بازاریابِ جارو برقی درِ خانه‌ای رفته، خانومی در را میگشاید، قبل از آنکه خانوم حرفی‌ بزند بازاریاب وارد خانه شده و یک کیسه کود گاوی روی فرش خالی‌ می‌کند بازاریاب میگوید: اگر من قادر به تمیز کردن اینها با این جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمام این گ...ها را بخورم!! خانوم: سس سفید می‌خوای یا قرمز؟ ... بازار یاب چرا؟ خانوم: چند وقت برق خونمون قطعه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 19:50
+5
رضا
رضا
بنويسيد به ديوار سكوت ، عشق سرمايه هر انسان است. بنشانيد به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شيطان است. و بدانيد كه فردا دير است. و اگر غصه بيايد امروز، تا هميشه دلتان درگير است. پس بسازيد رهي را كه كنون ، تا ابد سوي صداقت برود ، و بكاريد به هر خانه گلي ، كه فقط بوي محبت بدهد! ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 10:35
+3
حمید
حمید
عشق، گلي‌ست كه در وجود تو مي‌رويد. فقط كافيست زمينه را مهيا كني. خود را به روي بي‌كران باز كن: عشق، مي‌آيد و در دل تو خانه مي‌كند. ابتدا، خود باش. ابتدا، خود را بشناس و با خود انس بگير. عشق، پاداش اين انس و آشنايي‌ست. عشق، پاداشي است از فراسو. عشق، ميهماني‌ست كه به دل‌هاي آشنا و بيدار سر مي‌زند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/3 - 14:30
عسل ایرانی
عسل ایرانی
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا" سقراط گفت: " این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/2 - 17:40
+8
ronak
ronak
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 23:05
+4
ronak
ronak
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟ و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما... کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما... کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نم ماند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:25
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ