یافتن پست: #خانه

gamer
gamer
روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند مي دهم که کامروا شوي . اول اينکه سعي کن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري! دوم اينکه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي و سوم اينکه در بهترين کاخها و خانه هاي جهان زندگي کني پسر لقمان گفت اي پدر ما يک خانواده بسيار فقير هستيم چطور من مي توانم اين کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمي دير تر و کمتر غذا بخوري هر غذايي که ميخوري طعم بهترين غذاي جهان را مي دهد. اگر بيشتر کار کني و کمي ديرتر بخوابي در هر جا که خوابيده اي احساس مي کني بهنرين خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستي کني و در قلب آنها جاي مي گيري و آنوقت بهترين خانه هاي جهان مال توست.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:58
+3
gamer
gamer
آن روز صبح یک دسته صورتحساب تازه رسیده بود . نامه شرکت بیمه ، از لغو شدن قرارداد هایشان خبر می داد. زن آه کشید و با نگرانی از جا برخاست تا شوهرش را در جریان بگذارد. آشپزخانه بوی گاز می داد. روی میز کار شوهرش نامه ای پیدار کرد . «...پول بیمه عمر من برای زندگی تو و بچه ها کافی خواهد بود...»
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:58
+4
aB'Bas S
aB'Bas S
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 00:28
+6
gha3m
gha3m
دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی / بالی به هوای دانه ی ما نزدی دیری ست دلم چشم به راهت دارد / ای عشق سری به خانه ی ما نزدی . . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 23:31
+5
مهسا
مهسا
خدایا ... کودکان گل فروش را می بینی ؟؟؟ مردان خانه به دوش ... دختران تن فروش ... مادران سیاه پوش ... واعظان دین فروش ... محراب های فرش پوش ... انسان های آدم فروش ... همه را می بینی ؟؟؟ میخواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 21:43
+6
رضا
رضا
ای مه زیبای من آیینه می‌خواهی چه کار؟ بر شب زلف پریشان شانه می‌خواهی چه کار؟ بشکن آن آیینه را در چشم من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان هستی ام ای که جانم سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من کاخ داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:27
+6
پاراگلایدر
پاراگلایدر
گاهی علاجش کلمه نیست، گاهی اصلن علاجش کلمه نیست. گاهی اصلن نباید حرف زد. باید پا شد همین نصفه شبی مثلن شال و کلاه کرد، رفت زنگ در خانه ای را زد بدون حتی پرسیدن" بیام یا نه؟" این وقتها حضور باید می شود. آغوش هم نه شاید! به قدر یک لیوان چای دو نفره کفایت می کند حضور نفس دیگری، التیام می دهد، بس می شود... همین وقتهاست هم که فاصله ها ریشخندت می کنند و کلمه واجب می شوی!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 20:25
+9
ronak
ronak
پیامکی لیلی و مجنون: پیامک زد شبی لیلی به مجنون که هر وقت آمدی از خانه بیرون بیاور مدرک تحصیلی ات را گواهی نامه ی پی اچ دی ات را پدر باید ببیند دکترایت زمانه بد شده جانم فدایت دعا کن ... دعا کن مدرکت جعلی نباشد زدانشگاه هاوایی نباشد وگرنه وای بر احوالت ای مرد که بابایم بگیرد حالت ای مرد چو مجنون این پیامک خواند وارفت به سوی دشت و صحرا کله پا رفت اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی که می خواهم تورا قد تریلی دلم در دام عشقت بی قرار است ولیکن مدرکم بی اعتبار است شده از [!]سفورد این دکترا [!]س مقصر است در این ماجرا [!]س چه سنگین است بار این جدایی امان از دست این مدرک گرایی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 12:42
+7
ALI SHABAN
ALI SHABAN
دزدی صاحب خانه:« آی کمک، کمک! دزد!» دزد:« داد نزن بابا! کمک لازم نیست، من با خودم چند نفر آورده ام.»
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 00:34
+3
elahe
elahe
نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد ، نروم باز به جايی پشت ديوار نشينم ، چو گدا بر سر راهی کس به غير از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در ، که جز اين خانه مرا نيست پناهی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 22:49

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ