فداتون بشم
دیگه پستام تموم شدن
مرسی از لایک ها و کامنتاتون
صحنه رو ترک میکنم
دوستتون دارم
خدا نگهدارتون شب خوش
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالاییست
که در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه من سرگردان
از سایه ی تو دور و جدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید براین در باز
انگشت های نازک و سردم را
(نجیب زاده)
تمام می شوم همی ،به یک اشاره ، این و بس
نمی توان ، نمی شود ، صداست آرزوی من
بگو بگو تو هم نفس ، دعاست آرزوی من
بری ، برم ، تمام می شود وفا
بمان ، بگو ، سراب عشق پاک ِ من
توان نماند ای خدا به دست های خسته ام
به او بگو نمانده است ، تمام می شود جفا
بیا بیا ، صدا بزن ، به اسم ، اسم کوچکم
بگو که بس همین نفس ، بیا به پیش ِ من ، بیا
همین بدان تو ای سراب
مُهر شانه ام ، دمیست خاک گرفته است
بیا و سجده کن همی ، به مُهر های خسته ام
خدای شکر می کنم تورا
دوباره چشمه ای زلال ، دلی سیاه شست و شو کند ...
وایسا کارت دارم
1392/05/28 - 19:55شب توهم بخیر نگار جون