یافتن پست: #خدا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی خاکم کردین دو پاکت سیگار در قبرم بگذارین ...شب اول بحثم با خدا طولانی میشود....!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 23:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدا?ااااااا من دارم تاوان کدوم گناهمو پس میدم؟؟
.
.
.
.
.
.
.
آهان اون گناه؟

حله!!ردیفه !!!

ببخشید مزاحم شدم اونو یادم نبود :)))))))))
دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 23:17
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قلم چی کم مونده اینو تبلیغ کنه:بنام خدا کریستیانو رونالدو بهترین بازیکن سال اروپا هستم,از دوم دبیرستان عضو کانون قلم چی بودم...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 23:16
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟

همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان،
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم

شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد
همسر جواب داد :

این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد

مرد لبخندی زد و گفت :
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای « چهار زن » همزمان وسعت دارد

خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت ،

اما موقعیتش در آشپزخانه غلط بود

مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگزار می شود ! :))
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 22:25
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برادر عزیز ، عکس بوق نذار تو کامپیوترت
اگه از خدا نمیترسی
الاقل از
.
.
.
.
.
.
recovery my photos بترس :D
لامصب عکسای 2007 رو هم برمیگردونه آبروتو میبره
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 17:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز دیدم یه پسر بچه قدش به زنگ ایفون نمیرسه هی داره خودشو میکشونه بالا ، منم مثل یه رابین هود رفتم ، گفتم :میخوای برات زنگ بزنم ، اونم سرشو تکون داد و گفت اوهوم…..

برای اینکه سریعتر در رو براش باز کنن دو سه بار زنگ زدم ،

بعدش با لبخند بهش گفتم : خوب دیگه چیکار کنم برات کوچولو ؟؟

گفت هیچی دیگه فرار کن تا صاحبخونه نیومده …!!!!

تو از اون ور برو من از این ور …..!!!

بچه نیستن بخدا گرازن … ))
دیدگاه  •   •   •  1393/06/13 - 16:59
+7
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
زینگ زینگ: دختر بچه گوشی رو بر میداره

سلام: بله؟

سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

دختر: نمیشه!

مرد: چرا؟

دختر: چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

سکوت

مرد: بابایی ما که عمو حسن نداریم!

دختر: چرا داریم. الان پیش مامانه.

مرد: ببین عزیزم. اینکاری رو که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

دختر: چشم بابا

چند دقیقه بعد

بابا جون گفتم.

خوب چی شد؟

هیچی. همین که گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون

همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا

تکون نمیخوره دیگه!!؟

خوب عمو حسن چی؟

دختر: عمو حسن از پنجره پرید تو استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی

کرده بودی یه صدای بامزه ای داد که نگو! هنوز همونطور خوابیده!

مرد: استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****8875 نیست؟

دختر: نه!

مرد: ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم

باشه خداحافظ

:|

خخخخخخخ{-7-}{-18-}{-33-}
1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/13 - 15:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روزی مردی عقربی را دید !!!
ولی خدارو شکر عقرب مرد را ندید و همه چیز به خیر گذشت !!!! :|

تا رمان بعدی خدا یارو نگهدار ..
دیدگاه  •   •   •  1393/06/12 - 12:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



"مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد"
"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد"
اره خودشه!!!
خانم بیتا عشایری « گوینده همراه اول و ایرانسل »
من بش خیلی فش دادم {خدا خودش ببخشه}
اعصاب نَوَرد معروف!!! :دی
دیدگاه  •   •   •  1393/06/11 - 20:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

میدونی خوشبخت به چه آدمی میگن؟؟؟
کسی که مخاطب خاصش هنوز باهاشه؟نههههه
کسی که خیلی پولداره؟نهههههه
.
.
.
.
خوشبخت کسیه که تو بخش کنترل کیفیت کارخونه ی پاستیل سازی کار میکنه...
هعیییی خدااااا ینی میشه عایا؟!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/11 - 20:00
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ