یافتن پست: #خسته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من!


باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت کنند...


مثل :خنده های کسی,نگاه خاصی,صدایی.چشمهایی, تکه کلامهایی....


اصلا ادم باید برای خودش نیمکت دو نفره ای داشته باشد ...


تاعصر به عصربه ان سربزند....


شب که شدبایدشب بخیرهایی را بشنود....


باید باشند کوچه ها وخیابان و پیاده رو های که از قدمهایت خسته شده اند.....


فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد....


میزی در کافی شاپ باید شاهد خاطرات ادم باشد...


باید باشند ریتم ها وموسیقی هایی که دگرگونت کنند...


حتی بوی عطری خاص درزندگیت حس شود...


دست خطی که دلت را بلرزاند....


عکس که اشکت را دراورد......


باید باشد....


باید باشد.....

دیدگاه  •   •   •  1393/01/13 - 15:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ما میدانیم که حجم یک اتم اکثرا از فضای خالی تشکیل شده است. حال سوال اینجاست که اگر اتم ها اکثرا از فضای خالی تشکیل شده اند، آیا ماد نباید از ماده عبور کند؟ آیا نباید دست من از میز عبور کند؟

آنچه که یک جسم را سخت میسازد، ذرات بنیادی نیست. بلکه میدانهای الکتریکی بین ذرات است. دست من از میزم عبور نمیکند چرا که الکترون های دست من دفع الکتریکی میز را احساس می کند. و همین دفع الکتریکی مانع عبور دست من از میز میشود.

و باز اتم های میز است که مانع عبور دست من و یا شی از میز میشود. فضای خالی بین هسته و الکترون نقشی در استحکام ساختمان ماده ندارد، بلکه میدانهای الکتریکی چنین نقشی را دارند. به همین دلیل این میدانها نه تنها جسم مادی را می سازند، بلکه ساختمان ماده را حفظ می کنند.

2 دیدگاه  •   •   •  1393/01/11 - 22:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آیا از من خسته شدید؟...آیا پستهای من دیگر برایتان جالب نیست؟.. ناراضی هستید؟..به نزدیکترین دیوار سرتان را بکوبید,چون همینه که هست
دیدگاه  •   •   •  1393/01/11 - 15:46
+4
fereshte
fereshte
خسته ام از جنس قلابی آدم ها... هی فلانی ! راهت را بگیر و برو ...  حوالی ما توقف ممنوع است
دیدگاه  •   •   •  1393/01/9 - 23:44
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ !
ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ !
ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ !
ﮔﻔﺖ : ﺑﺠﺎﻧﻢ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ !
ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻢ!
ﮔﻔﺘﻢ: ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ !
ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﻮﺭ ﺍﺯ ﺳﻬﻢ ﻧﺎﻧﻢ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﻛﺠﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ !
ﮔﻔﺖ : ﺭﻭﻯ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﭘﺎﺭﭺ ﺁﺏ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺭﻭ ﻓﺮﺵ !
ﮔﻔﺖ : ﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﺫﻟﻴﻠﺖ ﻛﻨﻪ،ﺑﻤﻴﺮﻯ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ :|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/9 - 19:49
+3
mary jun
mary jun
ب آیینه نگاه میکنم ....
لبخند میزنم.....
لبخند نمیزند.....
1 دیدگاه  •   •   •  1393/01/9 - 17:52
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر...!

نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم...!

وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!

رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام...!

خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام...!

بے تو בلتنگم وباتو بیقرار...

بے توخسته ام وباتو בر فرار...

בرخیال مــלּ بمان... از ڪنار مــלּ برو...!!

مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت...!

از سڪوتم بترس …

وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….

لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا ... !


دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 12:45
+2
fereshte
fereshte
آنقدر خسته ام ک حاضرم سرم راروی تکه سنگی بگذارم و بخوابم  به دیوار وجود بعضی ها ک بارها بر سرم آوار شد تکیه ندهم
دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 23:40
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم ،
استاد آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود گفت:
پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن
دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 13:54
+2
mary jun
mary jun
گاهی اوقات آنقدر دلت گرفته
و آنقدر خسته ای ک محتاج یک آغوش میشوی
حتی یک آغوش خیالی...
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 12:11
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ