یافتن پست: #خسته

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خسته نباشی و التماس دعا
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 00:53
+5
saman
saman
در CARLO
یه پشه اومده بود تو اتاقم 
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده 
تا منو دید گریه اش گرفت :(
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست 
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسفندی چیزی بکشی 
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی !
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیــــــــــــ­ـــق 
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود.
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده وتخت خوابیده 
بیچاره حق داشت خسته راه بود.
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه :)
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 17:00
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

تو کافی شاپ نشسته بودم یه نفر اومد گفت : ببخشید شما تنهایید ؟!
یه پوزخند زدم و بایه صدای خسته گفتم : خیلی وقته ...
گفت پس من این صندلی رو ببرم اونور صندلی کم داریم


آخرین ویرایش توسط ramin-rtbm در [1392/04/31 - 16:04]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:32
+2
be to che???!!
be to che???!!

يكي بود يكي نبود زير اين گنبد گردون و كبود يه قصه مثل تموم قصه هاي نا تموم دنيا بود

قصه اي كه اولش شروع ميشد با يك نگاه

يه طرف نگاه پاك و ديگري پر از گناه

يه دلي بود كه كسي اونو نبرد

به كسي دل نمي بست و از كسي گول نمي خورد


اما روزي از روزاي روزگار

يه روز از روزاي آفتابي آفزيدگار

آدم قصه ي ما نگاهي افتاد تو نگاش

يه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

يه نفر كه گفت بهش دوسش داره خيلي زياد

يه نفر كه گفت به جر اون ديگه هيچي نمي خواد

يه نفر كه توي چشماش پر از اشك بي كسي بود

يه نفر كه توي حرفاش غم بي هم نفسي بود

آدم قصه ي ما،حرفهاي اونو شنيد

تو يه چشم به هم زدن خودشو آواره ديد

ديد كه بي اون نفسي توي تنش نيست

ديد اميدي واسه زنده موندنش نيست

يه روزي قفل زبونشو شكستو يه گناه كرد

گفت كه من "دوست دارم"

اما خيلـــــــــــــــي اشتباه كرد

آخه يار بي وفاش

كه نبود عشق تو صداش

گفت مگه جدي گرفتي حرفامو؟

تو به دل گرفتي اون دروغامو؟

ديگه اين كارو نكن،ديگه هيچ دروغي رو باور نكن!

عاشق قصه ي ما توي اين لحظه شكست

صداي شكستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمي شد اين جدايي و دربدري

باورش نمي شد اين شكست و بي ياوري رو

زير رگبار جدايي شد يه پروانه ي خسته

شد يه پروانه تنها كه پرش به گل نشسته

اين شعر رو تقديم ميكنم به اون دختر خانم ها و آقا پسر هاي گلي كه يادشون بمونه كه همينجوري به كسي نگن:

"دوستت دارم"
5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:28
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

[!] آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:26
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
ای هنوز بی نظیر

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیـر

این هـبوط بی دلـیـل، این سـقـوط ناگـزیــر

آســمـان بـی هــدف، بــادهــای بـی طــرف

ابـرهای سـر به راه، بـیـدهای سر به زیــر

ای نـظـاره شـگـرف، ای نـگــاه نــاگــهــان

ای هـمـاره در نظر، ای هـنوز بی نـظـیــر

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصـیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویـر

مثـل شـعـر نـاگـهـان، مثـل گـریـه بی امـان

مثل لحـظـه هـای وحـی، اجـتـنـاب نـاپـذیـر

ای مـسـافــر غـریـب، در دیـار خـویـشـتـن

با تـو آشـنـا شـدم، با تـو در هـمـیـن مـسیـر

از کـویر سـوت و کور، تا مـرا صـدا زدی

دیـدمت ولی چه دور، دیـدمت ولی چه دیـر

این تویی در آنطرف، پشـت میـله ها رهــا

این مـنم در ایـنطرف، پشـت میـله ها اسیـر

دســت خـسـتـه مـرا، مثـل کــودکـی بـگـیـر

با خـودت مـرا ببر، خـسـته ام از این کویـر
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:55
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بسیار ساده آواز رود از لابه‌لای درختان راهی به آسمان باز می‌کند و خرداد این سال روی شانه‌هایم می‌روید وقتی تمام پرستوها پرواز نخستین را به نیمروز خسته می‌سپارد و بال به هیاهوی راه هزارچشم تازه روی علف های ناز می‌روید

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:48
+4
saman
saman
در CARLO

 ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ حواهرم ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﯾﺎﺩﺩﺍشت ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺍﺻﻠﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯾﻪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ” ، ﻣﻨﻢ ﺣﺮﺻﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ …


 ﺑﻌﺪ افطار ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﻓﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ”


 ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺳﺮمو ﮐﺠﺎ ﺑﮑﻮﺑﻢ …

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 09:50
+6
alifabregas
alifabregas
خدایا . . . مى خواهم اعتراف کنم ! خسته ام . . . من امانت دار خوبى نیستم . . . “ مرا ” از من بگیر . . . مال خودت . . . من نمى توانم نگهش دارم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 16:51
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شهرمن غربت دیارم بی کسی اندکی بالاتر ازدلواپسی چند متری مانده تا اوارگی  ده قدم بالاتر از بیچارگی جنب یک ویرانه  می پیچی به راست میرسی درکوچه ای کز ان ماست داخل بن بست تنهایی و درد هست منزلگاه چندین دوره گرد خسته ووامانده از این ماجرادر همان اطراف می بینی مرا

دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 03:01
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ