یافتن پست: #خلاص

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسره استاتوس زده:
بنده سال اول دکترای روانشناسی بالینیم. یک پسر دایی دارم هر جا می رسه میشینه منو مسخره میکنه که توکه دکتر نیستی ( تحت تاثیره ساختمان پزشکان). خلاصه یک روز توی جمع کثیری از فامیل نشسته بودیم به پسر داییم گفتم
حال شما خوبه پسر دایی؟؟؟؟؟؟
بهم گفت مگه تو دکتری حالمو می پرسی!!!!!!!!!!
منم با صدای بلند گفتم نه من دامپزشکم البته حوزه تخصصیم هم دام های بزرگه!!!!!!!!!
جمع در حال گاز زدن در و دیوار بودن که متوجه شدم پسر داییم محو شده
از یابنده تقاضا می شود با دریافت مژدگانی اونو تحویل بده
دیدگاه  •   •   •  1393/05/29 - 13:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

 الان رفتم ارایشگاه اومدم داشتم قیافمو توآینه نگاه میکردم... خلاصه اش کنم واستون...  فتبارک الله احسن الخالقین^_~

دیدگاه  •   •   •  1393/05/24 - 17:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی هــــــــــــــست تو قلبـــــــم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یکی هم توی فکرمه
یکیشم هم تو محلمونه
یکی هم تو فامیله
خلاصه ی وضی شده !
دیدگاه  •   •   •  1393/05/22 - 15:56
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه خانوم 40ساله در حال مرگ خدا رو میبینه ازش میپرسه خدایا وقت من تمومه خدا میگه نه شما 25 سال و 3 ماه و 13 روز دیگه فرصت داری!
خانوم بعد از بهبودی پوستش رو میکشه ساکشن میکنه گونه و مژه و مو خلاصه دافی میشه برا خودش!!!!
بعد از آخرین عمل زیبایی هنگام خروج از بیمارستان با یه آمبولانس تصادف میکنه میمیره!!!
اون دنیا خدا رو میبینه میگه مگه نگفتی من 25 سال دیگه فرصت دارم چرا منو از تصادف با اون آمبولانس نجات ندادی?!!!!
خدا میگه اوا شما بودی?!!! چقدر عوض شدی به این برکت نشناختم!!! :
دیدگاه  •   •   •  1393/05/21 - 21:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم اونى رو میخواد كه وقتى میگم میخوام جیغ بزنم نگه هیس زشته ، بگه : 1.2.3 ..
اونى كه وقتى باهاش میرم دریا نشینم یه گوشه و فقط حرف بزنیم و دریا رونگاه كنیم ، آب بپاشیم تو صورت هم ..
نترسیم از حرف مردم ، زندگى خودمه دلم میخواد دیوونه باشم ..
.
کسی که حتی وقتی اعصاب نداری ، با شیرین زبونیش به لبت خنده بیاره فرار کنه و دنبالش کنی تا بچرونیشو
.
كسى كه وقتى بارون میزنه باهاش بدون چتر زیر بارون قدم بزنم ، وقتى بارون شدید شه بگه واى چه بارونى بعدم كاپشنشو بگیره بالا سرمون و بدوییم و بگه یكى از یكى دیوونه تر ، بعدش بزنیم زیر خنده و منم عشق كنم از خندیدنش ..
.
کسی که اگه درختم نبود ولی سایه میشد ..
كسى كه وقتى میریم مهمونى حواسش بهم باشه ، وقتى مجبورم یه جمع كسل كننده و حرفاى خاله زنكیشونو تحمل كنم بهم اس بده : قیافشوووو داره زجر میكشه ها ، دیوونه تر كردن این دیوونه رو ، پاشو بریم خونه عزیزم ! خندم بگیره نگاش كنم چشمک بزنه بعدم با هزار بهونه از اون مهمونى خلاص شیم و وقتى اومدیم بیرون باهم بزنیم زیر خنده ..
و نصفه هاى شب خیابونا رو باهم دور بزنیم و به چیزاى الكى بخندیم ..
كسى كه بى دلیل بپرم بغلش ..
کسی که با نگاهش بهم اهمیت بده و مواظبم باشه
.
یکی که هی گیر نده ، یکی که هی نگه زشته زشته
كسى كه كنارش خود خودم باشم .
2 دیدگاه  •   •   •  1393/05/20 - 20:33
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاقایون / خانوما
مامانم رمز اکانت فورجوکمو پیدا کرد و تمام چیزایی که دربارش نوشته بودمو خوند خلاصه الان تو آشپز خونست داره چاقوشو تیز میکنه سرمو ببره!
خلاصه خوبی بدی دیدید حلا....
اوه داره میاد!فرار..........................
دیدگاه  •   •   •  1393/05/17 - 14:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامتی روزی که تو ۶تا کلمه خلاصه شم . . . . . . . . . . عروس-چقدر-قشنگه-ایشالله-مبارکش-باد
1 دیدگاه  •   •   •  1393/05/13 - 15:02
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه سالها بعد سالهای خیلی دور بازم به یکی دلبستم...
دوســــتت دارم رو اصلا به زبون نمیارم...
قربون صدقه رفتن که هیچی...
نگرانی ام بروز نمیدم...
وقتی حالش خوب نبود باهاش صحبت نمیکنم و آرومش نمیکنم...
بجاش میگم برو یه دوش بگیر بهتر میشی....
باهاش زیاد بیرون نمیرم ، تا اگه جدا شدیم خیابونای شهر عذابم ندن...
به چشماش خیر نمیشم ، تا دلم گیر چشماش نشن...
سعی میکنم وقتی داره خودشو برام لوس میکنه بحث رو عوض کنم ،
تا صداش که یادم اومد دیوونه نشم....
وقتی خواست قسم بخوره که تنهام نمیزاره ، انگشتمو میذارم رو لبش و
میگم لازم نیس قسم بخوری ، حرمت خدا رو نشکون...
خلاصه اصلا بهش گیر نمیدم و پاپیچه کاراش نمیشم...
انگار نه انگار...
من تجربه کردم...
شما هم باخبر باشید...
تاوان دلبستن به آدما یه عمر پشیمونیه و گریه...!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/04/10 - 12:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







مامانم از صبح رفت خونه ی خاله م،منم از خدا خواسته دوست دخترمو آوردم!

شب که مامانم اومد؛حس کردم یکمی باهام سرسنگینه!

بعدش دوست دخترم زنگ زد و گفت:

ببین ترو خدا شاکی نشیا!من یه چیزی خونه تون جا گذاشتم!

جا خوردم،گفتم :چــی؟؟! حتما مامانم همونو دیده تحویلم نمیگیره!

ولی قطع کرده بود!

رفتم با استرس همه جا رو گشتم...

روی تخت،زیر تخت،تو حموم،کفِ آشپزخونه،رو کاناپه ی هال،

یادم افتاد موقع نشون دادن عکسای کامپیوتر یه بارم .....

خلاصه اونجارم زیرو رو کردم چیزی نبود!

زنگ زدم بهش میگم: جونِ مادرت یکمی فکر کن ببین کجا گذاشتی،

اصلا چی جا گذاشتی؟

صداشو لوس کرده میگه:یعنی تو نمیدونی؟

میگم:نه والا! بگو زود باش...

میگه : قلبـــــــــــــــــمو ..!

یعنی میخواستم خرخره شو بجوام!!

بعد که خیالم راحت شده رفتم به مامانم میگم:

چرا واسم قیافه گرفتی؟

میگه:این سوال داره مرد خرسِ گنده!!! توام شدی مثلِ بابات!

صبح تا شب نبودم یه زنگ نزدی حالمو بپرسی!!! :|






دیدگاه  •   •   •  1393/03/21 - 22:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







خـــــدایـــــــا . . .
صورت حساب لطفا !
باقیشم مال خودت . . .
منو خلاص کن،سیر شدم از زندگی . . . !






دیدگاه  •   •   •  1393/03/21 - 21:29
+2
صفحات: 1 2 3 4 5 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ