یافتن پست: #خنده

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داستان خنده دار یک گلابی در كامیون گلابی ، یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز، یكی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده، بر می‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه:

گلابی‌ها، گلابی‌ها!

گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی!

كامیون دورتر می شه،

صداشون ضعیف‌تر می شه.

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!

گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی!

باز كامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!

اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه! گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!

گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ می‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی كه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها!

گلابی ها می گن: گلابی، گلابی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اون شور و اشتیاقت تو حلقم ،

واقعا دوست داری باز هم ادامه داشته باشه ؟!؟!؟!؟!؟
2 دیدگاه  •   •   •  1393/09/15 - 21:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







دوست دارم مثلا یه پسر داشته باشیم ،

چشم هاش و خنده هاش شبیه تو باشه!

باهات مردونه حرف بزنه!

ادکلن تو رو بزنه!

موهاشو مثل تو درست کنه!

پیراهن های تو رو بپوشه !

بیاد پیشم و بهم بگه : مامان خوشتیپ شدم ؟!

منم بخندم و به تو نگاه کنم...!






دیدگاه  •   •   •  1393/09/7 - 20:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







چگونه بدرقه ا‌ت می‌‌کرد
شانه‌ای که طاقت گریستنت را نداشت ؟
دنیا
رو به اتمام است
آسمان
زخمه بر دل
جنون وار می‌بارد
جاده ها
بی‌ هیچ شفاعتی
تو را دور می‌‌کنند
و من طوری زانو می‌‌زنم
که به یادِ تو
به یادِ اتفاقِ خوبِ خنده‌های تو
دوباره برخیزم
کاش بر شانه‌های من
یکبارِ دیگر گریسته بودی
کاش لحظه ی آخر
بر شانه‌های من، گریسته بودی
" نیکی‌ فیروزکوهی "






دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شبای اول محرم ﺗﻮ ﻫﯿﺌﺖ ﺣﺎﺝ آﻗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺪﯾﺚ ﺑﮕﻪ , ﯾﻬﻮ
ﮔﻔﺖ :
ﻗﺎﻝ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ...
ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ:
ﺍﻟﻨﮑﺎﺡ ﺳﻨﺘﯽ!!
ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ
ﺧﺐ ﻣﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻧﻤﯿﮕﻦ ﺑﻌﺪﺵ؟؟
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻫﯿﺎﺕ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﻥ ﮔﻔﺘﻦ
ﺑﯿﺎﯼ ﭘﺎﺗﻮ ﻣﯿﺸﮑﻨﯿﻢ :|
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 18:49
+1
sami
sami

بعضی ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﻦ !
ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ   {-32-}

دیدگاه  •   •   •  1393/07/24 - 12:43
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



آخرت خنده نبینی از دستت رفته

واااااییییییییییییییییییییییی :)):)):))=)):))
نبینی از دستون رفته:)):))=))




2 دیدگاه  •   •   •  1393/07/24 - 10:51
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

وای جر خوردم از خنده


داستان غم انگیز 3پسر


یه روز من با 2تا از دوستام (کاوه وسعید)رفته بودیم یه جزیره ایی برای تفریح یهو گیر آدمخورا افتادیم ما رو گرفتن و بردن تو قبیله . . .



بهمون گفتن میفرستیم برید توی جنگل و نفری 10تا میوه بیارید شاید آزادتون کنیم...


رفتیم و مشغول جمع آوری میوه شدیم


نفر اول سعید اومد با 10تا خیار...


بهش گفتن 10تا خیار رو بکن تو کونت و کوچکترین صدایی ازت در نیاد وگرنه میکشیمت


خیار اول رو کرد تو کونش...
خیار دوم رو هم بسختی فرو کرد تو ولی خیار سوم گفت آخ و درجا گردنشو زدن !


من هم با 10تا تمشک برگشتم و شروع کردم دونه دونه کردم تو کونم یهو رسیدم به تمشک نهمی و زدم زیر خنده دیوثا منو هم کشتن :)))


رفتم اون دنیا سعید گفت مجید تو که داشتی خوب پیش میرفتی فقط 1دونه تمشک مونده بود چرا خندیدی؟


گفتم من یهو کاوه رو دیدم که با 10تا آناناس داره میاد :))))))


دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 16:44
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

تقديم به پسرا


يه پسرايي هستن که...
صدای خنده هاشون تو خیابون نمیپیچه...
شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک...
ابروهاشون فابريك خودشه
همونایی که نه لكسوز دارن نه كمِري
اما مـرام دارن
چشمشون همه جا کار نمی کنه
دنبال موی بلوند و چشم آبي نیستن
پسرایی که موزیکـ های خارجي رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن
پُــــز نمیـــــــدن ...
پاتوقشون مهموني و شيشه و انواع مشروبي جات نیست
آره رفیـق...
اونایی که تکیه کلامشون معرفتـــــــه!!!
بی ریا، باخدا، مهربون و با مسئوليتن.....
کنارشـون آرامش داری...
کنـارش باشی یا نباشی حواسش به بقیه دخترا نیست!!!!!
این جور پسرا خيــــــــلي مردن ...
خيلي تـــكن ، خيلي خاصــن ...
خیلی شوخن و جنگولك بازي در میـارن...
ولی احساسشون قويه ...
آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیر و رو میکــــــــــنه
سلامتیشون...♡♡
وبه سلامتیه هر چی پسره خوبه
نر که زیااااااده اما مرد کمه

دیدگاه  •   •   •  1393/07/17 - 15:57
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
میدونی وقتی خدا داشت بدرقمون میکرد چی گفت؟
گفت جایی که داری میری غرورت رو می شکنن
وبه احساس پاکت سیلی میزنن
نکنه ناراحت بشی
من تو کوله پشتیت عشق گذاشتم، تا ببخشی
خنده گذاشتم
تا بخندی
اشک گذاشتم
تا گریه کنی
و مرگ گذاشتم
تا بدونی دنیا ارزش بدی و نداره ♡♡♡
دیدگاه  •   •   •  1393/07/3 - 13:05
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
امروز بعد مدت ها میخواستم یه پول پاره به راننده بدم
انقدر استرس داشتم آخر گفتم
آقا نگهدارید همینجا پاره میشم هیچی دیگه راننده مرد از خنده
دیدگاه  •   •   •  1393/06/29 - 16:29
+5
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ