یافتن پست: #خواندی

amir reza
amir reza
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن: رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/13 - 18:03
+2
ronak
ronak
خیلی سخت بود …

با ” بُغض ” نوشتم , با ” خـــنده ” خواندی . . .
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 12:36
+7
حمید
حمید
در SMS
تمام حرف هایم را از چشمانم خواندی
چشمان تو آگاه بود یا چشمان من رسوا؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 23:38
+4
حمید
حمید
آدمک آخر دنیاست بخند/آدمک مرگ همین جاست بخند/دستخطی که تو را عاشق کرد/بازی کودکی ماست بخند/آدمک خر نشوی گریه کنی/کل دنیا سراب است بخند/آن خدایی که بزرگش خواندی/
به خدا مثل تو تنهاست بخند {-23-}{-37-}{-21-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 01:04
ronak
ronak
دلنوشته دختران مجرد:
از کلاس اول خواندیم آن مرد آمد.آن مرد با اسب آمد. ما که ترشیدیم مرتیکه با خر هم نیامد و باز هم بابا نان داد!
3 دیدگاه  •   •   •  1390/11/23 - 16:30
+6
امید
امید
آدمک آخر دنیاست بخند ، آدمک مرگ همین جاست بخند ، دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ، آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ، آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل من تو تنهاست بخند!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 17:50
+2
elahe
elahe
:: آدمک آخر دنیاست بخند ، آدمک مرگ همین جاست بخند ، دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ، آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ، آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل من تو تنهاست بخند!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 13:07
+3
مهسا
مهسا
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت تا به جانش می خواندی نام کوچکی تا به مهر آوازش می دادی همچون مرگ که نام کوچک زندگی است
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 23:16
+5
elahe
elahe
اتاقت بود بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواندی رزم را نخواهی دید نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم... بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 20:12
+5
amir taha
amir taha
دلنوشته دختران مجرد: از کلاس اول خواندیم آن مرد آمد.آن مرد با اسب آمد. ما که ترشیدیم مرتیکه با خر همنیامد و باز هم بابا نان داد !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 19:21
+2
صفحات: 1 2 3 4 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ