یافتن پست: #خیال

saman
saman

آرزوی من این است

که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی


آرزوی من اینست یا شوی فراموشم


یا مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم


آرزوی من اینست که تو مثل یک سایه


سرپناه من باشی لحظه تر گریه


آرزوی من اینست نرم وعاشقو ساده


همسفر شوی با من در سکوت یک جاده


آرزوی من اینست هستی تو من باشم


لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم


آرزوی من اینست تو غزال من باشی


تک ستاره روشن در خیال من باشی


آرزوی من اینست درشبی پر از رویا


پیش ماه وتو باشم لحظه ای لب دریا


آرزوی من اینست از سفر نگویی تو


تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو


آرزوی من اینست مثل لیلی ومجنون


پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون


آرزوی من اینست زیر سقف این دنیا


من برای تو باشم تو برای من تنها


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:30
+1
saman
saman
  از فقر مینویسم ،با دستهای خالی                             

                           سفره پراست امشب از شامی خیالی.


معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم                        


                           خواب غذا می دیدیم از خواب می پ[!]م.


دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود                        


                            سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود


با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد                              


                          شاید که معجزه شد از اسمان ببارد


دیوارها شعار، [!] فقر دادن                                  


                           صندوقهای خیریه در حد یک نمادن


محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض              


                         دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز


از فقر مینویسم، با این که نیست حالی                   


                             این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:18
+2
saman
saman
من  هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:04
+2
saman
saman
و مرا


آنقدر آزردی ..


که خودم کوچ کنم از شهرت ..


بکنم دل ز دل چون سنگت ..


تو خیالت راحت ..


می روم از قلبت ..


میشوم دورترین خاطره در شب هایت


تو به من می خندی ..


و به خود می گویی:


باز می آید و می سوزد از این عشق


ولی ..


بر نمی گردم نه!


می روم آنجایی


که دلی بهر دلی تب دارد ..


عشق زیباست و حرمت دارد ..


تو بمان ..


دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت

سرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..

تو بمان در شهرت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:31
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست

و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارم

ای مهربان پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:25
+3
saman
saman
چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم
در قلب تو محکومم به حبس ابد…
به یکباره جا خوردم وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد:
هی…. تو… آزادی…
و صدای گام های “غریبه ای”که به سلول من می آمد…!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:58
+1
saman
saman
روزی  تمام شعرهایم را خواهم سوزاند

 

چه اهمیت دارد من  اینجا ببارم و تو حتی خیسم  نشوی

 

روزی چشم هایم را کور خواهم کرد

 

ننگ است این چشم ها روی صورتم

 

ننگ است

 

به خدا ننگ است

 

وقتی نظاره گر هر نگاهی ست جز نگاه تو..........

 

وای که چقدر دوست دارم رها شوم از این دنیا

 

اما تنها خدا می داند تردید من تنهایی توست

 

بدون من تو چه تنها خواهی شد

 

و تردید من تنها همین است و بس

 

من مسافرم

 

خیال مسافرت را آسوده کن

 

آسوده کن که رهاتر رود ........
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:57
+1
saman
saman

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد می گیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی .
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد می گیری ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:43
+2
saman
saman
این نوشته را با بُغض نوشتم !.!.!
لُـــطـــفــا
با درد بخوانـــــــ ...
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام....
یادت هست؟
میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟
واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای این دلتنگی دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای آرزوهایم خانه کرده
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
ولی دلتنگتم....
همین...<img src=(" title=":((" />

(نجیب زاده)


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:29
+1
saman
saman

در امتداد خیابان شلوغ نگاهت

مماس با خط ویژه ی احساست


محتاط می رانم


با تماشای ویترین پر زرق و برق وابستگی ها


بی تفاوتی بی چاره ی تو را درک می کنم


می خواهم در انتهای چشمانت گم شو م


جایی که ایستگاهی نباشد


هیچ غریبه ای


من باشم و خلوت خیالت


...


یک چراغ سبز مانده تا پل جسارت


آنگاه وجودم شعله می کشد


شیشه شرم می شکند


ویران می شوم در برخورد نفسهایت


دستانم کروکی اندامت را دقیق لمس می کند


این است همان اولین تصادف


و نمی ترسم از آن سیلی


محکم تر بزن


جریمه بوسه ی غیر مجاز را !!!



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:51
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ