یافتن پست: #خیلی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن …
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن ، ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن !!


دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 17:45
+4
محمد
محمد
خیلیام هستن که هستن ها
ولی واسه بودنشون منت دنیارو برات میذارن...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 17:17
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
اگه خیلی وقته فامیلاتونو ندیدین اصلا نگران نباشین ، یه نخ سیگار روشن کنین جد و آبادتونم میبینین تو خیابون
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 01:29
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
مادره خطاب به پسرش : نیوتن رو میشناسی ؟
پسره : نه کی هست ؟
مادره : اگه به درسات بیشتر توجه میکردی میشناختیش !
پسره : خیلی خوب ، پارمیدا رو میشناسی ؟
مادر : نه !
پسره : اگه به شوهرت بیشتر توجه میکردی میشناختیش !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 01:11
+3
AmiR
AmiR
این چه حکمتی آخه خدایا
من و اون........که خیلی وقته جداشدیم
خدایا تو این مدت فقط چهار بار خوابشو دیدم
دوتا خواب اولی فقط نگام میکرد
خواب سومی گفتش خیلی دوست دارم
تو چهارومی گفت خیلی بی معرفتی
آخه خدا قربونت برم این چه حکمتیه
چرا انقدر اذیتم میکنی

یا برشگردون یا خاطراتشو پاک کن

شبو روزم شده گریه به قرانت قسم
موهام سفید شده

آخه لامصب کمکم کن ددیگه تحمل ندارم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:40
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

دختری از کوچه باغی میگذشت


یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام


بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ


... سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او،بچه پروی خفن


می دهی زحمت به بانوی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر


من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار


میکنم در شرکت رایانه کار


دحتری چون من که خیلی خانمه


بیست و شش ساله ،مجرد،دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است


کوی پنجم،نبش کوچه،نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام


با تو من حرفی ندارم والسلام


دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:39
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

من با داییم اینا رفتم بیرون

یهو تو ماشین:

دختر داییم: باباجون ضبطتو روشن می کنی؟؟

داییم: نه باباجون محرمه گناهه..

دختر داییم: خب صداشو کم کن

داییم: نه عزیزم نمیشه

دختر داییم: صداشو خیلی خیلی کم کن

داییم: همین که بشنوی گناهه!

دختر داییم: خب هممون قول میدیم گوشامونو بگیریم!!!

ما :-</div>
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:38
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نشسته بودم تکیه داده بودم به دیوار لپتاپم هم رو پام بود داشتم باهاش کار می‌کردم یهو قاب کنتور با سرعت افتاد پائین خورد رو شونم ، خیلی‌ دردم گرفت ، به مامانم میگم وای خوب که نیفتاد رو سرم . میگه سرت ۲ تا بخیه میخورد خوب میشد اگه افتاده بود رو لپتاپ چی‌ ؟!!!

روانی همین محبت مادریشم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

امروز یه پیکان دیدم پشتش نوشته بود کلید نکن،پا نمیدم...
با فرض اینکه رانندش یه آدم خعععععععععععععلی شاخ باشه با نوشته کنار اومدم...
همچین که چشم به راننده افتاد فکم چسبید به زمین...
یه پیرمرد بود که شیرین 60 سال داشت...خوش به حالش دل جوونی داشتااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
اما خدا وکیلی اهل پا دادن نبود...خیلی تلاش کردم قفلشو باز کنم....
انگار نه انگار

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:31
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
او حتی تولدم را به من تسلیت هم نگفت................به درک عوضش همه ی دوستام اینجا بهم تبریک گفتن که واسه خیلی ارزش داره.بعله
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:01
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ