رضا
من و تو مي دانيم درد و رنج و غم و اندوه ،همه در گذرند آنچه مي ماند و زيباست وفاي من و توست تا كه قلب تو نشد خاطر جمع،به كسي زود مگو من تو را مي خواهم، دوستت دارم!
ronak
ازين تصميم بيهوده چه چيزي قسمتم بوده نگو با من ازين خواستن كه حسرت همدمم بوده چه فهميدي ازين گريه چي خوندي از نگاه من نبودي تو پناه من نبودي تكيه گاه من تواين تصميم بيهوده نشو تكرار دلشوره اگه حتي نگاه تو منو ميخوادُ مجبوره فراموشم شده روزي كه بودم به تو وابسته توي حرفام غم دنياست چقدر دلگيرمُ خسته تو خواهش ميكني اما نميتونم كه برگردم من از دست رفتمُ انگار نميبيني پُر از دردم كجاي گريه هاي من رسيدي تو بداد من نبودي تو براي من نبودي تو به ياد من نبودي تو پناه من نبودي تكيه گاه من
ronak
شعری برای باران سروده ام شعری برای دردهای بی کران قطره ها که در نی نی اشک چشمانم متولد میشوند و در راستای خطی ، آرام بر روی گونه هایم جاری می شوند ! باران را میبویم بویی نمیدهد ولی دستانش بسیار مهربانند زیرا مرا به یاد تو سوق میدهند میلی برای رسیدن به تو...