محمد
پشت آن پنجره ی رو به افق،
پشت آن پنجره ی رو به افق،
پشت دروازه ی تردید و خیال،
لابه لای تن عریانی بید،
لابه لای شاخ و برگ های خزان،
من در اندیشه ی آنم که تورا وقت دلتنگی خود دارمو بس!